سالیان پیش که گاه گاهی به قول امروزی ها طبعم گل می کرد ؛شعری نیز می سرودم ؛امّا هرگز به جمع آوری آنها مبادرت نمی کردم .ولذا بسیاری از شعرهایم از بین رفته است .شعر زیر را که از مطاوی کتابم به دست آمد و به اقتفای بیتی از سعدی است غنیمت شمردم تا هم از دستبرد حوادث در امان ماند و هم اینکه برای من یاد آور روز هایی است پر از خاطره که عهد شباب بود و جوانی .شعر من در اقتفای شعری از سعدی است :
شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم
(سعدی)
در این روز گاران بسی سوختم که تا قصّه هایی نو آموختم
ز عشق و ز مستیّ و شور و هوس یکی نامه نامور توختم
به یاد جوانی در این تیره شب «چراغ بلاغت می افروختم»
زشام ابد تا به صبح ازل دو چشمم سوی روشنان دوختم
ز فقر و قناعت ز عشق و طلب بسی توشه هایی که اندوختم
ندائی بر آمد ز هاتف که هی تو تا چند نالی که من سوختم
کلمات کلیدی:
سخن درمانی در مثنوی
هرکه درمان کرد مر،جان مرا برد درّ و گنج و مرجان مرا
در کتاب عظیم مثنوی که آن را قرآن عجم می خوانند و در ردیف کتاب های مقدس قرارش می دهند و شیوه سخنوری در آن را حکایت در حکایت بیان می کنند ؛بیش از هر کتاب دیگری از اثر معجزه آسا و فواید سخن ،سخن به میان آمده است.گویی مولانا ،پیش از آنکه شاعر باشد ،صراف و سخن سنجی چالاک بوده است و جامه سخن سنجی جامه ای بوده است که بر قامت او دوخته شده بوده است.همگان از زندگانی اسطوره ای مولانا چیزهایی می دانند و لابد شنیده اند و در کتب و مقالات و تذکره ها سیمای اسطوره وش او را خوانده اند .در سال (617)بهاء ولد پدر مولانا ،که قبلا در مجالس وعظ، سلطان محمد خوارزمشاه را مبتدع خوانده بود و خشم سلطان را بر انگیخته بود با مولانای 13ساله که ظاهرا دوران درس مکتب را تازه پس پشت گذاشته بود به آهنگ حج از خراسان راه عراق و حجاز را پیش گرفت .اما در این سفر اجباری که یک انگیزه آن خشم سلطان بود مولانای 13 ساله را به فکر مبهم فرو برده بود که شرح آن را به آسانی باز نتوان گفت.در درون مولانا آشوبی به پا بود احساس غربت دلش را می فشرد گویی که می خواست بغضش بترکد.از بلخ از زادگاه نیاکانش نمی توانست دل بکند و به ترک یار و دیار گوید.اما عشق به پدر و هرچه که پدر می کند با مشیت و اراده الله در پیوسته است اورا تسلی می داد و دل اورا آرام می کرد.در این هنگامه سفر که می خواست از دروازه شرق عبور کند خاطره یی به یاد ماندنی و رویا گونه در آسمان خاطر مولانا که شبیه به خواب و یقظه بود خطور کرد ،و آن دیدار عطار پیر خوش گفتار و بهاء ولد بود که مولانا نیز در معیت پدر بود.در این دیدار زود گذر بین بهاء ولد و شیخ فریدالدین نویسنده کتاب تذکرةالاولیاء از هربابی سخن رفت.از احوال صوفیه و مشایخ و از اشعار سنایی که سخت مورد علاقه عطار بود سخن به میان آمد. در همین دیدار بود که عطار پیر نسخه یی از اسرارنامه را به کودک الهی هدیه کرد و در گوش بهاء ولد فرو خواند که:زود باشدکه این پسر آتش در عالم زند.وجلال الدین خرد سال از این که پیر نشابور در او به دیده توقیر نگریسته بود ،احساس غرور می کرد و خود را اندک اندک درشمار مردان و رسیدگان راه می دید حدیث نفس با کلام شیخ و عجین شدن با موسیقی ساربان، سفر با کاروان را برایش خیال انگیز می کرد و خاطر او را می نواخت.نماز کاروان در شتاب سرگیجه آوری که پس از در نوردیدن بیابانها صورت می گرفت ،وی را از آفاق بیابانها و مفازه ها به قلمروهای آسمان سوق می داد .گویی خدا چنان به او نزدیک شده است که او می باید قدری به عقب بکشد.بانگ اذان از یک طرف و آهنگ درای کاروان از سویی دیگر در او چنان سیر و پویه ای بر می انگیخت که اورا تا آسمان پرواز می داد.نیز آهنگ حدی که شتربان می خواند و نغمه نی که قوال کاروان می نواخت چنان موسیقیی در وجود او به پا کرده بود که او را تا مرز از خود تهی شدگی پرواز می دادواو را به عالم شعر و موسیقی راه می داد.بدینسان همراه کاروان با دل واپسی ودل نگرانی شهر های ری و همدان و دینور را پشت سر می گذاشت تا به دار السلام بغداد که آن را چون حصنی ایمن می یافت برسد.دارالسلامی که به نظر خداوندگار جوان چون حصن ایمنی می نمود که نزد بهاء ولد ویارانش یک کمینگاه حوادث و یک کانون تشتت وتزلزلی بیش نبود.خلیفه الناصر لدین الله برای آنکه بتواند قدرت خود را بین حکومت های مجاور تحکیم بخشد آتش نفاق و تفرقه را بین فرمانروایان مجاور فروزان نگه داشته بود،با این حال در ورای توطئه ها و فتنه انگیزی ها ی مخفی،آرامش و طمأنینه ظاهری که در جریان کارها مشهود بود بغداد را یک تختگاه پررونق دنیای اسلام جلوه می دادکه آگنده از نعمتهای بی شمار و سر شار از ثروتهای هنگفت بود.
بااینهمه این تختگاه خلافت عباسیان که مقارن این ایام ،با وجود ایمنی نسبی از وحشت آوازه مغول به هیجان آمده بود ،از جانب خراسان شاهد ورود سیل گریختگان و از جانب شام و فلسطین شاهد ورود حاجیانی بود که آنها را از باز گشت به اوطان و پیش زن و فرزندشان مردد و پریشان خاطر می ساخت.خبر حادثه مغول چنان وحشت انگیز بود که سالها بعد تاریخ نویسی چون ابن اثیر از آوردن ذکر وقایع در الکامل خو د اکراه داشت.بغداد به اقلیم بحران زده یی تبدیل شد .مسافران نو رسیده با مشکل مسکن مواجه شدند ،ارزاق نایاب وکمیاب شد،اهل بغداد مسافران نورسیده را دستاویزی برای غارت و چپاول اموالشان در پشت دکانها کرده بودند.چنین اوضاع بلبشویی در اشعار آن زمان نیز انعکاس و مجال بیان یافت.
هم کاروانیان بهاء ولد ،در کاروانسرا ها و رباطها و خانه های اجاره یی که به دست آوردنش به این آسانی ها هم نبود فرود آمدند.به بهاء ولد هم که آوازه ای داشت از سوی شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی(632)که کبکبه ای داشت پیشنهاد شد که در خانقاه و رباط که مقر صوفیان بود فرود آید ولیکن چون مانند دیگر همراهان بی بنه و بار نبود و اهل و فرزند همراهش بود و آن را دون شأن خود می دانست نپذیرفت و در مدرسه فرود آمد که در نزد مسافران از راه رسیده از قصرهای بدیع و مجلل چیزی کم نداشت.جالب اینجاست که بهاء ولد به هنگام ورود به قونیه (626) نیز که بیشتر به یک دبستان فکری نمادین می مانست علی رغم دعوت سلطان در خان او فرود نیامد بلکه در مدرسه نزول کردو این به حشمت و هیبت او افزود.هنوز غبار راه وخستگی سفر از خود به در نکرده بود که محضر او محل رجوع وجوه شد .از علما ،از بازرگانان و از اکابر و اعیان به استقبال مهمان تازه وارد می آمدند .هدیه ها می آوردند،دعوتها می کردند و هرکس به قدر استطاعت و توانایی خود علاقه نشان می دادند.
مولانای جوان هم در مجالس حضور پیدا می کرد و به مثابه عصا و زبان پدر در کنار او می نشست و اینکه گاه به گاهی به منبر وعظ پدر و کرسی تدریس او تکیه می زد تعجب کسی را بر نمی انگیخت و چون یک امر عادی تلقی می شد. هنگام ورود به قونیه مولانا 22 سال داشت که بر وخامت نالانی و بیماری بهاء ولد افزوده می شد .بالاخره در تاریخ(628)در 83سالگی مرگ به سراغ او آمد و مرغ جانش به آشیانه ملکوت پیوست.مولانا در این هنگام بیست و چهار سال بیشتر نداشت.قونیه که این همه هنگام ورود او شور و شادی از خود نشان داده بود ،در بدرقه اش به گورستان اندوهگنانه خون گریست ،اعیان و اکابر شهر به زودی مدفن اورا زیارتگه مشتاقان و دوستانش ساختند.مولانای جوان هم بعداز مرگ پدر مسئولیت های سنگین حریم پدر و بستگان و دو فرزند خود را به نام بهاءالدین و علاءالدین پذیرا گشت.
کلمات کلیدی:
راز همزبانی ما با حافظ و شریعتی
این که چرا علی رغم این که هشتصد سال از روزگار حافظ فاصله گرفته ایم خود را همچنان معاصر حافظ تلقی می کنیم؟آیا حافظ به عنوان یک نابغه و سوپر من وابر انسان اینهمه نسبت به زمانش پیشی گرفته بوده ؛یا ما اینهمه نسبت به عصر خود و به زمان خود واپس مانده ایم؟شاید سخن داریوش آشوری در حل این پرسش راهگشا باشد،آشوری در هستی شناسی حافظ،ص24به بعد می نویسد: اوج گرفتن حافظ در دهه های اخیر و برتری یافتن او بر سعدی در این دوران با دگر گونی های فضای فکری ما و پدید آمدن روشنفکری مدرن در میان ما ارتباطی سر راست دارد.تا پیش از آن ،به مدت هفتصد سال،این سعدی بود که فرمانروای یکّه تاز فرهنگ و آموزش و شعر در فضای فرهنگ فارسی زبان بود.اما در این دوران کار به جایی کشیده است که بر خی ارزش شاعرانه آثار سعدی را یکسره انکار کرده اند و حافظ را به اوج آسمان شاعری برده اند،و دلیل آن استعداد دیوان حافظ برای پذیرفتن مذاق «فلسفی»مدرن است.(داریوش -آشوری:1377:صص25-24).و در ادامه می نویسد:«دیوان حافظ را ،به گمان من،جز با ساخت شکنی(deconstruction)آن و باز نمودن ساختار کلی هستی شناسی او ـ که ناگزیر از طیف جهان بینی های دوران او بیرون نیست ـ و بر اساس منابع فکری او،نمی توان شناخت.تنها از این راه است که می توان به یک طرح کلی یگانگی بخش در دیوان او دست یافت.(همان:25)
دکتر میر جلال الدین کزازی حفظه الله تعالی که این حقیر یک لا قبا و بی بضاعت نیز در دهه1360 هجری شمسی افتخار تلمذ در محضرشان را داشته ام ،استاد سره نویس پارسی گوی،عاشق فرهنگ و سرزمین ایران ،شاهنامه پژوه توانا ،سخنی را که در پیش در آمد نامه باستان که ویرایش و گزارشی درباره شاهنامه است و درباره سهروردی آورده است و درباره حافظ نیز سخت قابل انطباق است می نویسد:«سهروردی بر آن بود که اصل سامانگر هرمسانگی(hermeneutique)خود را نه تنها بر برخوانی نبی(= قرآن)،بلکه در خواندن کتابی به کار گیرد که در ایران اسلامی،همانند کتاب مقدس است و در آن ،تاریخ قهرمانی در ایران باستان پاس داشته شده است؛یعنی:«کتاب شاهان»،شاهنامه فردوسی (سده پنجم).می توان بر آن بود که سهروردی شاهنامه را به همان گونه خوانده باشد که ما کتاب مقدس را می خوانیم،یا خود او نبی را می خوانده است ؛یعنی به گونه ای که تو گویی این کتاب تنها «درمورد ویژه او »سروده شده است؛موردی که پیشتر سرشت و چونی آن را یاد آور شده ایم؛شاهنامه بدین سان ،می توانسته است،سرگذشت یا«فراسرگذشت»(metahistoire)جان باشد،بدان گونه که در دل عارف راز آشنای حضور دارد...
استاد پورنامداریان در این باره می نویسد:«چه بسا حافظ این سخن حیرت انگیز و بسیار هوشمندانه سهروردی را ـ که گویی چکیده سخنان نظریه پردازان جدید ادبیات و نقد ادبی را از فرمالیستها گرفته تا تأویل گرایان در بار? چند معنایی شعرـ در بر داردنیز دیده بود آنگاه که درباره قرآن می گوید:«اقرألقرآن کأنّه نزل فی شأنک».اینکه سهروردی می گوید :قران را چنان بخوان که گویی در شأن تو نازل شده است،دقیقا به معنی آینه بودن قرآن است که هرکس می تواند تصویر خود را در آن ببیند ،نه آنکه همه تصویر سازنده آینه را در آن ببینند ؛سخنی که کمتر از یک قرن پیشتر از سهروردی،عین القضاة همدانی درباره شعر گفته بود.»
(دکتر تقی پور نامداریان:1382:صص74-73)
پس نتایجی که می توان از این سخنان گرفت این است که نه تنها حافظ بل هر انسانی تا زمانی که سخنی برای گفتن داشته باشد،تا وقتی که سخن او در حیات است ،خود او نیز زنده است .مولانا در این باره می فرماید:
ما چه خود را در سخن آغشته ایم کز حکایت ما حکایت گشته ایم
و این سخن درستی است ،و ما به رأی العین می بینیم که سخنوران ما و شاعران ما و متفکران ما ،خردک خردک خود تبدیل به حکایت شده اند،نه حکایتی که دیگران آن را می سرایند بلکه شخصیتشان و هویّتشان در سخنانشان ذوب می گردد و پیام آور راستین زمانها و عصر ها می گردند.و در این وادی فرهنگ انسان ساز ما بسیار غنی است و پر بار است.و شریعتی از آن درخت های گشن و پر باری است که با تأثیر بزرگی که بر جامعه ما و فرهنگ ما نهاد به درازای تاریخ در میان ما زنده خواهد بود .و نام او در رده رهبران و اندیشمندان بزرگ تاریخ چون سقراط،افلاطون،ارسطو،ابومسلم ،مازیار ،بابک خرمدین،فردوسی،مولوی،امام محمد غزالی،عین القضاة،ناصر خسرو،امیر کبیر ،تاگور،گاندی،اقبال لاهوری،فرانتس فانون،چه گوارا ،زاپاتاو...خواهد درخشید و ماندگار خواهد شد.خدایا چه سخت است از این معلم سخن گفتن .معلمی که حلاج را با دکارت آشتی داده بود.این عباراتی که دکتر سروش بعد از وفات شریعتی از سیمای او ترسیم کرده است چه زیبا و خواندنی است،دکتر سروش می نویسد:در آنجا[سرد خانه بیمارستان لندن]بود که ما مرحوم دکتر را به فاصله اندکی پس از وفات دیدیم.موهای بسیار بلندی که روی شانه او ریخته بود و چهره بسیار آرام و پاکی که به خواب رفته بود،کلمات و عبارات ناگفته ای را در چشم و دل انسان زمزمه می کرد و با زبان بی زبانی،فریادی در گلو خفته را در جان و جهان آدمی جاری می ساخت. در صورت او گرفتگی و قبض دیده نمی شد.....تاریخی را با خود به وجود آورد و در این روز آن تاریخ را ترک گفت و بار عظیمی به دوش پسینیان و آیندگان نهاد تا به دنبال او بکشند.مرگ او آغازی دیگر بودو به تعبیر مرحوم اقبال لاهوری:
ای خوش آن شاعر که بعد از مرگ زاد چشم خود را بست و چشم ما گشاد
اکنون چه قابل انطباق است «شعر حلاج » شفیعی کدکنی از دفتر شعر در کوچه باغهای نشابور براین تندیس آزادی
حلاج
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
با ز آن سرود سرخ «اناالحق»
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی؟-
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند.
نام ترا ،به رمز،
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
-مستی و راستی-
آهسته زیر لب
تکرار می کنند.
وقتی تو،روی چوبه دارت،
خموش و مات
بودی،
ما:
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مأمور:
مأمورهای معذور،
همسان و همسکوت
ماندیم.
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هرجا که برد،
مردی زخاک روئید.
در کوچه باغهای نشابور
مستان نیمشب به ترنم،
آواز های سرخ ترا
باز
ترجیع وار زمزمه کردند.
نامت هنوز ورد زبان هاست.
(در کوچه باغ های نشابور ،شفیعی کدکنی،نقل از:ادبیات معاصر،دکتر حاکمی،صص95-94
کلمات کلیدی:
حال که سخن به اینجا کشیده شد و در تاثیر و فواید سخن ،سخن گفتیم،به قول نظامی:
آنچه هم نو است و هم کهن است سخن است و در این سخن ،سخن است
در اینجا می خواهم از فرصت فرخنده ای که در اختیارم است ،استفاده کنم و یادی کنم از یکی از قهرمانان سخنوری که عشق و ارادت در آثارش به حافظ موج می زند و می توانیم اورا نماینده تمام عیار حافظ در عصر خود بدانیم ؛که هم حافظانه سخن می گفت ،و هم در دلیری و هنرمندی و درد شناسی دست کمی از حافظ نداشت ،و آن دلاور تاریخ نورد عصر ما دکتر علی شریعتی است ،که گردیها و دلاوریها و دردمندیها ودردشناسی ها ی او آشکار است.درباره حافظ گفته اند ،حافظ شاعر همه دوران هاست .این سخن را درباره شریعتی هم باید تکرار کرد که او نویسنده تمامی دورانهاست که در عمر کوتاه خود توانست شاهکارهای بی بدیل بیافریند.من همین طور از حافظه خود تعدادی از آثار مرحوم دکتر علی شریعتی را که در دوران نوجوانی و دانشجویی خود که به صورت جدی و عطشناکانه و حریصانه و با عشقی سیری ناپذیر مورد مطالعه قرار داده ام و از بد ایام الان در مکانی هستم که حتی یک اثر از آن بزرگ را هم در اختیار ندارم جز دو اثر که درباره شریعتی است نه از آثار شریعتی.آن زمان که اوایل انقلاب بود و مرحوم شریعتی هم تازه در گذشته بود (29خرداد1357)من کلاس اول راهنمایی بودم، در مدرسه ای باهمان نام ،مدرسه راهنمایی دکتر علی شریعتی.روزی از روزهای آن ایام درست به یادم هست که جهت دریافت کتابی به کتابخانه مدرسه مراجعه کردم ،که پر آوازه ترین معلم ادبیات ما در آن موقع استاد ارجمند آقای ک. ع بودند که در آن سال سمت معاونت مدرسه را به عهده داشتند نیز در آنجاشرف حضورداشتند. که ایشان کتاب« فاطمه ،فاطمه است »مرحوم دکتر شریعتی را معرفی نمودندوتوصیه فرمودند که آن جملات پایانی که در کتاب مذکور آمده است حفظ کنم و همین طور هم شد و این شروع آشنایی من بود با آثار مرحوم دکتر شریعتی .و هم ایشان بودند که سبب آشنایی من با حافظ شدند.درود بر او که مرد بزرگی است .درباره بزرگواریهای ایشان باید ارج نامه های دیگری تدارک دید.با آن همه مطالعاتی که ایشان داشتند به طور حتم وبا قطع ویقین تصور می کنم تالیفاتی هم دارند که زمینه چاپ آنها فراهم نگردیده است.من این سخن را از زبان یکی از شاگردان وفادار ایشان و از دوست بسیار عزیزم آقای م.زصاحب وبلاگ همسفر آینه ها شنیده ام که در حال حاضر این دوست ما در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل می نماید.دبیر پر تلاشی که همواره تدریس را با تحصیل توام کرده است.
این دوست ما علاوه بر تدریس و کار دشوار تدریس گاه گاهی اشعاری نیز می سراید و صاحب طبعی لطیف و ذوقی ظریف است امید وارم که در آینده دفتر های شعر این دوست ما با حمایت های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به طبع برسد.
باری سخن از آثار مرحوم دکتر شریعتی بود ،نام این آثار زمینه های مطالعاتی آن مرحوم را هم به ما نشان می دهد و از وسعت اطلاعات و تاریخدانی آن مرحوم حکایت می کند آثار او تا آنجا که در حافظه من جای گرفته است به شرح زیر است البته تعدادی از آثار آن مرحوم نه همه آثارش.
1-ابوذر غفاری مردی از ربذه از نخستین ترجمه های آن مرحوم از زبان عربی به فارسی
2-پدر ،مادر ،ما ،متهمیم 3-اسلام شناسی4-تاریخ ادیان 5-تاریخ و تمدن 6-میعاد با ابراهیم
7-هبوط 8-کویر 9-با مخاطب های آشنا(که نامه های مرحوم شریعتی است که به دوستان و یا اعضای خانواده خود نوشته است.)10-از هجرت تا وفات(درباره حضرت پیامبر) 11-علی(ع)
12-چه باید کرد؟ 13-حسین وارث آدم 14-آثار گونه گون 15-ما و اقبال 16-بازگشت به خویشتن 17-شیعه 18-تشیع علوی و تشیع صفوی 19-فاطمه ،فاطمه است
20-روش شناخت اسلام 21-انسان ،اسلام و مکتب های مغرب زمین
22-شعر چیست؟ترجمه ای از ادبیات چیست ژان پل سارتر فیلسوف معروف مکت اگزیستانسیالیسم
23-از کجا باید آغاز کرد؟
البته همانطوری که در ابتدای سخنم عرض کردم من الان به تمامی آثار مرحوم دکتر شریعتی دسترسی ندارم که به صورت مجموعه آثار منتشر شده است نام ببرم و نیازی هم نمی بینم و این آثاری که نام بردم تمامی آثار آن مرحوم نیست .به هر تقدیر شریعتی هم از آن نوادری است که معتقد بود همه پلشتی های دنیای اسیر ماشینیسم را می توان با سلاح سخن به سامان آورد.با نیش تیز قلم می توان دملهای ایجاد شده در پیکر اجتماع را جراحی نمود ؛می توان سلول های سرطانی شده اجتماع را که باعث ضعف و کرختی اعضا شده اند برداشت و خون تازه ای تزریق کرد تا دوباره به سلامت نخستین خود باز گردد.او معتقد بود آنچه اجتماع را فلج می کند و به فساد می کشاند سه عامل و سه میکانیسم است:زر،زور،تزویر.و تا آخر عمر بر گفته های خود وفادار ماند و به مبارزه با این غده های سرطانی پرداخت.همان کاری را که حافظ در قرن هشتم انجام داد .شریعتی می گفت :نگویید حرف نزنید،نگویید سخن نگویید.حرف داریم تا حرف و سخن داریم تا سخن .یک سخن داریم که می تواند دل های کویری را به گلستان های سرسبز تبدیل کند .سخنی هست که از مردگان متحرک ،شیران شرزه بار می آورد .ادبیات او ادبیات متعهد و ملتزم بود. شاعری چون سعدی از نیش تیز قلم او جان سالم نتوانست بیرون ببرد .به سعدی ایراد می گرفت و می گفت :در عصری که مغولان جوی خون راه انداخته اند این چه شعرهایی است که می سرایی؟!
درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
یک جا هم یکی از بیت های سعدی مورد حمله جانانه شریعتی قرار گرفته و آن بیت این است:
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
می گفت این سخن ،بی اساس است .اگر اندرون از طعام خالی بداری جز صدای روده ها چیزی نمی شنفی.
اما مولانا و خیام همواره مورد تکریم شریعتی است .می گفت باز هم از مولوی بخوانیم:
بیائید بیائید که گلزار دمیده است بیائید بیائید که دلدار رسیده است
بیارید به یک باره همه جان و جهان را به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده است
بر آن زشت بخندید که او ناز نماید بر آن یار بگریید که از یار بریده است
همه شهر بشورید چو آوازه در افتاد که دیوانه دگر بار ز زنجیر رهیده است
شریعتی خیام را هم از آن جهت که روح پروتستانی در اشعار او موج می زند دوست می داشت. و می خواند ،گویی سیمایی از پرومته و قهرمان در زنجیر را که به جرم آگاهی و به جرم این که می خواست آتش آگاهی را از خدایان المپ برباید و پیش کش انسان نماید در وجود خیام و حافظ می دید.
کلمات کلیدی:
و در فاصله اندک مدتی این آتش اهورائی قوم ایرانی ازحد روم تا چین را در گرفت و روشن شد.حافظ این عنصر متعالی و این مبارز نستوه که طفل یک شبه شعرش ره یک ساله می پیمود تا طوطیان هند در بنگاله شکرشکن شوند و سیه چشمان کشمیری و ترکان سمر قندی به شعر او برقصند و بنازند اعجوبه ای است که نظیرش را در تاریخ انسانی کمتر می توان یافت.اگر به زعم برخی از فرنگ رفتگان و غرب زدگان، شعر فارسی ،که شعر حافظ عصاره و نقاوه و نمونه اعلی و اجلی آن است «از تخیلات لامارتین و افسانه سازی لافونتن و عظمت روح شکسپیر و رنگ آمیزی ویکتور هوگو و احساسات رقیقه بایرون و داستان پردازی گوته و قطعات عبرت آمیز و نشاط انگیز مولیر و مجموعه رقت آور و دلفریب کرنی بیخبر است ولی هرچه هست دارای این مزیت می باشدکه مظهر معرفت ملت ایران بوده و از زندگی معنوی قوم بیرون تراویده است.»
(رک.حافظ تشریح،هژیر/25)
به همین خاطر است که ما پس از ششصد سال و اندی هنوز هم دوست داریم خود را در آیینه حافظ تماشا کنیم ،به نهیب ها و نعره های او گوش فرا دهیم،وعظ های اورا بشنویم و نصیحت های اورا بپذیریم،به شعراو تفال میزنیم و کتاب اورا در ردیف کتابهای مقدس قرار می دهیم.اکنون به برخی از این نعره هاو نهیب هاو وعظ ها و نصیحت ها گوش فرا دهیم.
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم ،مگر ساغر نمی گیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث زپیر طریقتم یاد است
غم جهان مخور وپند من مبر از یاد
که این لطیفه ی عشقم ز رهروی یاد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است
اگر مولوی می گفت :
لفظ و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هرسه با تو دم زنم
حافظ نه لفظ و صوت وگفت را برهم زده و نه زبانش به حیرانی افتاده است بلکه سعی کرده از هر زیوری و پیرایه ای سود جوید تا بتواند ترانه روزگارش را در آهنگهای مختلف بسراید وآنچنان مهری برصفحات زرین روزگار حک نماید که تا قیام قیامت باقی است نقش آن از صفحه روزگار محو نگردد.ودیعه خویش را به زمانه سپرد چرا که زمانه زر گرو نقاد هوشیاری بود.[بر گرفته از شعر شاعره نادره گفتار معاصر پروین اعتصامی است که می گفت :
من این ودیعه به دست زمانه می سپرم زمانه زر گرو نقاد هوشیاری بود]
به راستی راز این ماندگاری،راز این نفوذ وراز این همزبانی در چیست؟حافظ چگونه توانست همچون یک باستان شناس چیره دست پس از جستجو گری های طولانی و حفّاریهای طاقت فرسا در دل تاریکیها به آن صندوق امانت که پر از الواح بود نفوذ نماید و آن الواح مومیایی شده را پس از تلاش ها و تقلاهای بیشمار بیرون کشد و همچون میراثی گرنبها به آیندگان بسپارد؟و این چراغ امانت رو به خاموشی را از خطر خاموش شدن نجات دهد .داریوش شایگان در کتاب آسیا در برابر غرب(تهران ،امیر کبیر،1382ص57به بعد)می نویسد:
«اگر میراث کهن خود را امانت بدانیم و فضای شکفتن آن را خاطره قومی،آنگاه متوجه می شویم که پاسداری میراث گذشته فقط تشییع جنازه نیست.ممکن است مداومت ارزشهای یکنواخت و بظاهر متحجر آن چنین احساسی را بر انگیزد،ولی خاطره آنگاه زنده است که توام با بازایی مدام باشد.اگر سهروردی حکمت خسروانی رابه نحوی زنده کرد،این دال برحیات فیاض جامعه ای است که اورا در دامنش پرورانده بود،اگر فردوسی به اساطیر کهن ایران پیرایه ای چنین با شکوه بست دلیلش آن است که خاطره ی قومی ایرانی،با وجود بریدگی تاریخی،هنوز زنده و زاینده بود.خاطره آنگاه زنده است که قالب های دیرینه هر دم مضمون تازه پذیردو این مضمون نیز از تجربه های مردان بزرگ و از سرمایه همتشان بار گیردو ارتباط بین صورت و ماده،محتوا و قالب،و روح و امانت نگسلد و دل را راهی به فضای کل باشد.همین ارتباط بود که موجب شدروح خلّاقی که سازنده تفکر ایرانی است در عین حال طرّاح صور دیرینه هنر ایرانی باشد و آنچه را که فی المثل تفکر به صورت تاویل میسّر می ساخت ،هنر به شکل فضاهای چند سطحی و چند بعدی مینیاتور،قالی،کاشی و معماری باز نمایاند.»
گفته شده است که ماریت فرانسوی چندین سال قبل به هنگام اشتغال به حفریات باستانی در مصر به مجسمه ای چند هزارساله دست یافت که از بس جاندار به نظر می رسید و شباهت و مانندگی به هیئت و قیافه امروزی مصر داشت که زادگان محل می گفتند، این مجسمه شیخ البلد ماست. ما می گوییم حفظ قیافه به دلیل عدم مزاوجت و آمیختگی با بیگانه کار سهل است اما زبان دائم در حال تغییر است و طبع خدادادو گشادگی سینه و فکر بلند و رای بلند می خواهد که شعری و سخنی اینچنین به سختی و پولادی کوه و روانی آب روان بیاورد.
بلاغت در شعر حافظ
اشاراتی که در شعر حافظ وجود دارد مبین این نکته است که حافظ سخنی که می گفته و شعری که می سروده در نهایت فصاحت و بلاغت بوده است.شعرش در دلها نفوذ و قلبها را تسخیر می کرده است و حتی در اندک زمانی کشورها رانیز در هم می نوردیده است.این کشور ستان بی شمشیر که گاهی راهزنان عشق ملک دل اورا خراب می کردند و برو دوش آنان ،دل و دین اورا می بردند به بلاغت سخن خویش آگاه بود.دکتر عبد الکریم سروش،در کتاب قصّه ارباب معرفت،صراط،1388ص322به بعد می نویسد:
«حافظ خود به دلپذیری و شیرینی و لطف و خوشی و بلاغت و تری سخن خویش واقف بود و صدر نشینی در دیوان غزل،و چالاکی شاهین طبع و بیت الغزل معرفت گفتن را برای خود مسلم می دانست و گله از مشرب قسمت را که طبع چون آب و غزل های روان به وی ارزانی داشته بی انصافی می شمرد و حاسدان را طعن می زد و وعظ می داد که به قسمت خدادادراضی باشند.و لا تتمنّوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض.»
و اینک نمونه ای از ابیات حافظ در باره بلاغت شعر او به همان قلم نقل می شود:
حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است طبع چون آب و غزلهای روان ما رابس
************
حافظ ار سیم و زرت نیست ،چه شد شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
**************
گر به دیوان غزل صدر نشینم نه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم
**************
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکید زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب
************
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قر آنی که اندر سینه داری
****************
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
***************
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
*****************
وچون به گوش خود می شنید که عرشیان شعر وی را ازبر می کنند،از سر شگفتی می پرسید :از چه سبب است که پادشاه سراپای اورا در زر نمی گیرد؟و این بی مهری ناشی از چیست؟که اگر این بی مهریهای آگاهانه در حق حافظ روا داشته نمی شد و حزن خاطر به او دست نمی داد در های سفته دیگری نصیب ما آدمیان می کرد که ملکوتیان به آن دست افشانی می کردند.
کلمات کلیدی: