تشبیه واستعاره اصلی ترین ابزاراز ابزارهای هماننده سازی ومحاکات
گفتیم که یکی از معانی محاکات شبیه سازی وتصویر آفرینی است.شاعران و نویسندگان با استفاده از این عناصر سخن خود را مایه ور و خیال انگیز می کنند.و از آنجا که گفتیم به زعم ارسطو محاکات وتقلید کپی برداری صرف از اشیا وطبیعت نیست ،بلکه تصرف ذهنی هنرمندانه در جهان اشیا و طبیعت است .انتقال جهان است به واژگان.پس همانطوری که نقاشان با رنگها و موسیقیدانان با نتها وآواها می خواهند به بیان ما فی الضمیربپردازند ،شاعران با کلمه و کلام و سخن می خواهند جهان خود را تصویر کنند.جهانی که به تعبیر ریکور،(فیلسوف و ادیب فرانسوی1913)به جهان خیالی موسوم است.(Mundus Imaginalis)جهانی که هر فرد آن را در ذهن خود می سازد و دنیای پنداشته اثر هنری منطبق با آن است.(رک.به :ساختار و تاویل متن،ص635)اما این جهان ،جهان حقیقی نیست،یعنی نه زمان مطرح شده ،زمان حقیقی است و نه مکان مطرح شده مکان حقیقی است بلکه جنبه حقیقت نمایی دارد.چیزی که از آن به راست نمایی (verisimilitude)تعبیر می شود.دکتر بهرام مقدادی در کتاب کیمیای سخن ص43به بعد می نویسد:"سخنان ارسطو مارا به نظریه "راست نمایی" در ادبیات جدید رهنمون می کند،یعنی به کیفیتی در یک اثر ادبی که کارهای اشخاص و قهرمانان مثلا رمانی رابرای آفرینش"نمایشی"از واقعیت ،در نظر خواننده،به اندازه کافی"باور کردنی"جلوه دهد.مثلا کاری که کافکا در مسخ کرده است.در عالم واقع هیچگاه انسانی به سوسک مبدل نمی شود ولی کافکا با استفاده از شگرد "راست نمایی"،این پدیده را قابل قبول جلوه می دهد."
استاد سخن دکتر شمیسا که این حقیر نیز در دهه 60 13 یک چند افتخار شاگردی آن بزرگوار را داشته است و از خوان بی دریغش بهره ها برده است در کتاب مستطاب نقد ادبی،ص60به بعد می نویسد:بحثVerisimilitudeمربوط به همین محاکات است.اصل این واژه VeriSimillisاست به معنی مثل حقیقت،شبیه به واقع و گاهی به آنResemblanceهم می گویند که به معنی شباهت وتطابق است.در تعبیر این اصطلاح ارسطویی مطالب مختلفی را می توان مطرح کرد،اما لب مطلب این است که اثر هنری اصل خود یعنی چیزی را که محاکات کرده است به یاد می آورد بین آن دو شباهت است ولذا اثر هنری با همه تصرفات هنرمند حقیقت را می نمایاند.نکته در دو چیز است:در تصرف هنرمند و در زبان(بحث در ادبیات است).به لحاظ زبان باید دقت داشت که زبان یعنی گذشته،سنت و آنچه بود(نه آنچه هست)و هر روایت زبانی،آنچه بودو گذشته را به آنچه هست و حال تبدیل می کند،اما بین این بود و هست ارتباطی است.شهر ری ،رود سورن در بوف کور یاد آور شهر ری و چشمه علی است اما آن نیست.شیرازی که در شعر سعدی و حافظ است نه تنها شیراز امروزی نیست دقیقا شیراز قرن هفتم و هشتم هم نیست،شیراز شعر سعدی و حافظ است .محاکات باعث حقیقت نما یی می شود ،خود حقیقت بیرون از متن ادبی است.مجتبی مینوی به هدایت ایراد می کند که با توجه به زمان رمان بوف کور ،تریاک کشیدن نباید مطرح می شد.هدایت به او جواب می دهدکه این زمان ،زمان حقیقی نیست،فانتزی است،هیچ کدام به بحث محاکات توجه ندارند.آری زمان بوف کور فقط و فقط یاد آور یک زمان تاریخی است.پل ریکور ،دوبلین یولیسیس جیمز جویس رامثال می زند که با آن همه دقت در توصیف فقط دوبلین رمان است نه دوبلین حقیقی.....زمان و مکان داستان را داستان خودش به وجود می آورد و این زمان و مکان به هر حال ما رابه یاد یک زمان و مکان دیگر می اندازد."آنگاه از رشت و شیرازی که در داستانهایش سخن به میان امده است چنین تفسیری دارد:"رشت و شیراز در داستانهای من یک Mundus Imaginalis(جهان خیال )است،رشت و شیرازی است که فقط من دیده ام نه هیچ کس دیگر و ممکن است با رشت و شیرازی که دیگران دیده اند شباهت هایی هم داشته باشد."اما نکته باریکتر از مو اینجاست که این همانند سازی و آفریدن مدینه فاضله و آرمانشهر خیالی چگونه صورت می گیرد؟پاسخ این است.به یاری "زبان"یعنی زبان ادبی نه زبان عادی و روز مره و نه زبان علمی و تاریخی.یکی از مهمترین رویکردهای ادبیات رویکرد علم بیان است.که در تعریف آن گفته اند :"ادای معنای واحد به طرق مختلف است "که در کتب سنتی به آن اشاره شده است که صائب بر اساس آن می گفت :
یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است
پس زبان ادبی که در علم بیان مطرح می شود همان توضیح نظریه محاکات است.و در آن به ما می آموزند که کلمات و واژگان در معنای حقیقی و اصلی خود به کار نمی روند.ما آدمیان و مردمان عادی با زبان عادی و روزمره و هر روزینه با همدیگر ایجاد ارتباط می کنیم .می گوییم،صبح شد ،خورشید طلوع کرد ، پیر شدم،موهای سرم سفید شد ،فلزات در صد درجه حرارت منبسط می شوند وهزاران جمله دیگر از این دست که قابل صدق و کذبند و در مقابل تعداد دیگری از انسانها هستند که جهان را جور دیگری می بینند ،هرچیز را به گونه ای دیگر نامگذاری می کنند خلاصه زبانشان با زبان ما فرق دارد .میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
آنها سخن نمی گویند ،خاموشی هم نمی گزینند،حدیث آنان حدیث دیگری است ،آنان می خواهند بنیاد کلام را بر اندازند.گویی زبان پریشانی هستند که به زبان پریشی دچار شده اند ،زبانشان ،زبان رمزگان است،مخاطب در دریافت پیام آنها دچار اشکال می گردد زیرا:"اینان جهان را وارونه ومغشوش می بینند.اسمها را عوضی می گویند و واژه ها را غلط استعمال می کنند.(مثلا)آن پیر مرد خراسانی عقیده دارد که کوهی است که بر سرش برف نشسته است. (پر از برف شد کوهسار سیاه همی لشکر از شاه بیند گناه ،فردوسی) آن یکی خودش را یک درخت خمیده پر از شکوفه های سفید می داند.(سپید شد چو درخت شکوفه دار سرم از این درخت همین میوه غم است برم ،جامی)
چه توهمات غریبی،یکی از آنها نرگس های بیشماری رامشاهده کرده است که از آسمان فرو می ریخته اند و بعد از آن گل زرد بزرگی در آسمان شکفته است و دیگری وقوع یک حادثه عجیب رادر آسمان تایید کرده و اظهار داشته است که در تمام طول شب شاهد بوده است که انبوهی از دندانها به زمین ریخته است.
خلاصه اینکه تماس ذهنی با آنان به این سادگی ها ممکن نیست و گاهی بدون رمز گشایی اصلا غیر ممکن است .برخی از آنان در آسمان طاووسی دیده اند که بالهایش از آتش بوده است و برخی اظهار می دارند که شب در اتاقشان ماه و ستاره بوده است.(رک:ماه در پرونده،استاد دکتر شمیسا،تهران،فردوس،چ اول،1378 ص12به بعد ).برای روشن شدن معنی در اینجا اشاره به نظریه ارتباط رومن یاکوبسن Communicative TheoryیاInformation Theoryسخت مناسب می نماید.در هر ارتباط زبانی شش عامل نقش دارد. :پیام(Message)از سوی فرستنده(گوینده)بهگیرنده(خواننده،شنونده)فرستاده می شود.در هر ارتباط موفق سه عامل دیگر هم نقش عمده و اساسی دارد:تماس،کد(Code)و زمینه.مثلا اگر همین نوشته را در نظر بگیریم :که من مولف آنم ،فرستنده پیامم.و شما که خواننده آن هستید گیرنده پیامید.پیام معنا ومضامین این کتاب است که می فهمید.
وسیله تماس در اینجا:مطالعه این متن چاپی است که در اختیار شماست.کد(یعنی رمزو علائمی که پیام به آن منتقل می شود)در اینجا زبان فارسی است.زمینه(مقدمات و تمهیدات فهم پیام)آشنا بودن با زبان وادب فارسی است.( 1-رک:معانی،استاد دکتر شمیسا،تهران،میترا،چ3، 1374،ص43به بعد
2-زبانشناسی و نقد ادبی،مریم خوزان و حسین پاینده،تهران،نشر نی،1386،ویراست دوم،مقاله زبانشناسی و شعر شناسی،رومن یاکوبسن،ص71به بعد.)
یکی از فیلسوفانی که به سخن و زبان اهمیت ویژه ای قائل است مارتین هایدگر زاده1889فیلسوف آلمانی،وشاگرد ودستیار پدیدار شناس معروف هوسرل است.هیدگر می گوید:"به اعتبار زبان است که ما به بودن متوجه می شویم و با آن سرو کار داریم.اندیشه تا بر زبان نیامده باشد نمی دانیم چه حال است.اندیشه به گفته افلاطون گفتگوی خاموش روان است با خود روانو تا به کلمه (لفظ)در نیامده منحصرا حالات درونی است....در کلمات است که چیز ها هستند .به محض اینکه گفته شد میز...کلمه میز تصوری در دانستگی گوینده و شنونده بر می انگیزد."نام"بر انگیزنده تصور است....کلمات بنیادی مانند درخت،کوه، چشمه...در ما تصورات وسیعی بر می انگیزد و هنگامی که می گوییم چوبو می گوییم انسان،تصور یکسانی نداریم.(ر.ک:هیدگر وشاعران،ورونیک.م.فوتی،ترجمه عبدالعلی دستغیب،نشر پرسش1376 )
هیدگر والاترین سخنان را درباره شعر و زبان دارد.دریافت های هیدگر از اشعار شاعرانی چون:هولدر لین،ریلکه و پل سلان بزرگترین شاعر رومانیایی آلمانی زبان زاده 1920در چرنوویتس واقع در بوکووینا مبین این نکته است که :"شعر ،درونمایه بحث هیدگر در شناخت معنای هستی است."(رک به:ساختار تاویل متن/553)
پس شاعران هستی را در واژگان باز می نمایانند و هر لحظه اشیا را مجددا نامگذاری می کنند و با قلم موی مجاز و تشبیه و استعارهبه هاننده سازی و محاکات و گرته برداری هنرمندانه می پردازند و تابلوهای بدیعی می آفرینند.تابلوهایی که نقاشان از آفرینش آنها ناتوانند. پیکاسو یکی از بزرگترین نقاش معاصر جهان می گوید:"من آرزو می کنم قوطی کبریتی نقش کنم که هم قوطی کبریت باشد و هم خفاش"و این آرزویی است که هر گز محقق نمی شود.و گاهی بر عکس(و این از نوادر است)شاعری (ا.بامداد) که به علت عدم آزادی نتوانسته است،آزادی را آزادانه بیان کنداز نقاشی(بانو ایران د رودی)می خواهد آن مفاهیمی را که نتوانسته است در قالب الفاظ و کلمات بریزد و بیان ما فی الضمیر کنددر نقاشی خود تصویر کند.به این قسمت از شعر بامداد دقت کنیم:
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتم
و آن نگفتیم که بکار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
-آزادی
ما نگفتیم
تو تصویرش کن
(فصل نامه تخصصی شعرگوهران،شماره های 9و10یاییز و زمستان84ص37به بعد)
پس ناچاریم بحث را گسترش دهیم و بگوییم بحث محاکات چون طومار پیچیده و تو در تو و لایه در لایه ای است که از ازل تا به درازای ابد پیچیده شده است و در ترسیم آن، زبان ،پیشرو و پیشگام است اما پایان راه نیست وحتی گاهی برخی از محققین در نوشته هایشان از زندان زبان یاد کرده اند (مثلا دکتر حسن زاده نیری در مقاله ،زندان زبان) که زبان نمی تواند بازگو کننده همه آمال و آرمانهای بشری باشد.وبرای همین همیشه بین شعر و هنر وکلمه و کلام و حتی موسیقی و معماری وپیکر تراشی و مجسمه سازی پیوندی شگرف و ناگسستنی وجود دارد.
کلمات کلیدی:
تامل در واژه محاکات
گفتیم که ابو بشر متی استاد فارابی به هنگام ترجمه فن شعر ( (Poeticsارسطو واژه ی ممسیس را با استادی تمام به محاکات ترجمه نمود که چنین برابر یابی در تاریخ ترجمه بی سابقه است. به هر تقدیر محاکات از واژگان ظریفی است که معانی متعددی را بر می تابد و در خود نهفته دارد و به اصطلاح علمای بلاغت معنای پولیسیمی(polysemy=چندگانه )دارد.
یک بار می توان آن را از دید واژه شناسان بررسی کردوگفت : "محاکات ،در عربی مصدر مفاعله است و" مصدر مفاعله در عربی برای اشتراک امری بین دو نفر یا دو سوست مثلا مکاتبه نامه نوشتن دو نفر به یکدیگر است.در واژه هایی که مختوم به حروف عله (مصوت های بلند هستند)به جای مصدر مفاعله از مصدر مفاعات استفاده می شود.ریشه محاکات،حکی است .حکی یعنی حکایت کردن،از امری ،آن را باز نمودن به نحوی که ذهن متوجه اصل شود،مثل و مانند چیزی را آوردن.در المنجد ذیل حکی می نویسد:
1-حکی الخبر:وصفه(توصیف کردن)
2-حکی فلانا:شابهه(شبیه سازی)
3-حکی الشی ء:اتی بمثله(مانند چیزی را آوردن،ماننده سازی)
ابن الطبا طباءالعلوی در شعری لطیف می گوید:
یا من حکی الماءفرط رقته وقلبه فی قساوة الحجر
یا لیت حظی کحظ ثوبک من جسمک یا واحدامن البشر
لا تعجبوا من بلی غلالته قد زر ازراره علی القمر
یعنی ای کسی که (معشوقی که )حکایت می کنی (به یاد می آوری)آب را از بس که لطیفی (از فرط لطافت یاد آور آب هستی)حال آنکه قلب تو در سختی چونان سنگ است.کاشکی من نیز همانند جامه ای که بر تن توست از نزدیکی تو بهره مند بودم،ای آنکه در میان آدمیزادگان یگانه ای،از پاره بودن جامه ی او شگفت مدارید چرا که تکمه ها و بندهای آن را بر تن ماه بسته اند.
(این 3بیت عربی از کتاب معانی و بیان دکتر تجلیل چاپ76ص63نقل گردید.ترجمه بیت آغازین از استاد شمیسا و ترجمه دو بیت آخر از استاد دکتر تجلیل است،شاهد در بیت نخست است دو بیت دیگر ازفرط زیبایی معنی نقل گردید.)
حکایت مصدر ثلاثی مجرد آن است که حافظ در بیت بسیار ظریف و هنرمندانه ای با ایهام به معنی ارسطویی آن توجه داشته است:
بنفشه طره ی مفتول خود گره می زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
یعنی بنفشه در رقابت با معشوق زلف خود را می بافت و با زبان بی زبانی می گفت که من از تو والاترم.باد صبا برای تنبیه او و شرمنده ساختنش از زلف تو محاکات کرد یعنی با پراکندن عطر زلف تو را به یاد ها آورد که هزار بار از زلف بنفشه تابیده تر و خوشبوتر است .(تشبیه مضمر و تفصیل)و همگان با در نظر گرفتننمونه ی اصلی زلف و فرد اعلی و اجلی آن(که زلف معشوق باشد)در یافتند که زلف بنفشه فقط تقلیدی از آن است.حافظ در بیت دیگری فرماید:
زبنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
جالب است که در زبان عربی به ضبط صوت الحاکی می گویند.در المنجد آمده است:
الحاکی:الفونوغراف او الغراموفون.زیرا ضبط صوت عین صدای انسان را پس می دهد و گویی ماننده سازی می کند و یاد آور صدای اصلی است.حافظ از مصدر ثلاثی مزید فیه یعنی محاکات هم در این معنی استفاده کرده است:
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یارب چه در خور آمدگردش خط هلالی
یعنی ای دهانی که (مبسم اسم مکان است:جای تبسم)یاد آور صندوقچه ی جواهر(دندان ها)است.محاکات می کندجعبه جواهر را،بیننده با دیدن آن به یاد جعبه جواهر می افتد.(رک:نقد ادبی ،استاد شمیسا،1378،صص46و47)
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن
تا آنجا که من اطلاع دارم در زبان فارسی کتاب جامعی پیرامون تحقیق در ادبیات فارسی و رویکردهای آن وجود ندارد و انگیزه من از نوشتن این رساله پاسخ به این نیاز اصلی و اساسی است.مطابق متد های رایج و پذیرفته شده تدریس در مقیاس جهانی ، در کلاس های ادبیات فارسی هر معلم و مدرس ادبیات ابتدا باید به این سوالات پاسخ دهد که ادبیات چیست؟ادبیت ادبیات کدام است؟اصولا به چه آثاری آثار ادبی اطلاق می گردد؟فرق زبان ادبی با زبان علمی و تاریخی کدام است؟اصلا زبان با گفتار چه تفاوتی دارد؟چه ارتباطی است بین اندیشه وزبان؟ بین زبان و شعر چه پیوندی بر قرار است ؟ آیا می توان برای ادبیات تعریف جامع ومانعی ارائه نمود؟ و هزاران سوال دیگریکه می توان در این زمینه مطرح کرد.اصلا لفظ ومعنی (شکل و معنا) که در علم نشانه شناسی ازآن به دال و مدلول تعبیر می شود چه حکمی دارد؟رابطه بین این دو که از آن با لفظ دلالت(=نشانه)یاد می شود به چه معنی است؟به زعم منتقدین و ادیبان بزرگ جهان یک نخ طلایی نامریی همه آثار بزرگ ادبی را به هم دیگر متصل و مرتبط می کند، آن نخ طلایی کدام است؟آیا می توان وجه مشترک آثار ادبی جهان راطی فرمول هایی مسلسل وار که بر منطق و ریاضی حاکم است دسته بندی کرد؟و کل آثار ادبی جهان را بر اساس آن فرمول ها و قوانین مورد مطالعه و امعان نظر قرار داد؟نقطه آغاز و شکل گیری ادبیات راچه تاریخی باید قلمداد کرد؟ادبیات ملل و اقوام با شعر شروع شده است یا با نثر؟جایگاه تعقل وتخیل در ادبیات کجاست؟
نگاهی به گذشته
در بحث از ادبیات نیز مانند فلسفه ،منطق و سایر علوم باید نظر معلمان اول یعنی افلاطون و ارسطو راجویا شویم.زیرا آنان از نخستین نمونه ی معلمان بشریتند که درباره ادبیات نظریاتی ابراز نموده اند که علی رغم قدمت چندین هزار ساله هنوز نیز از طرفگی و تازگی ویژه بر خوردارند خاصه نظریات ارسطو،در دو کتاب مهم فن شعر(=بوطیقا)و فن خطابه (=رطوریقا).از خطابه دفاعیه سقراط (399-469ق.م) چنین بر می آید که این حکیم بزرگ اخلاقی ، که از نخستین شهیدان قلم و اندیشه به شمار می رودشعر را نتیجه جذبه و الهام می داند که به شاعران دست می دهد .این حکیم اخلاقی در دفاع نامه معروف خود یک جا ناشی از خشمیکه اریستوفان، شاعر و تئاتر نویس هم روزگارش او را به استهزا گرفته بوده است ،به بد گویی از شعر و شاعری می پردازد.حال برای آنکه نظر این حکیم اخلاقی را بیشتر درباره شعر جستجو کنیم ،پاره ای از این دفاع نامه را نقل می کنیم:
"باید همه ی سعی و کوششی که برای رسیدن به حقیقت معنی کلام ندای غیبی به جا آوردمبرای شما نقل کنم.پس از آنکه مردان نامی دولت رادیدم به خدمت شاعران شتافتم و یقین داشتم که نادانی من نسبت به آنان آشکار خواهد بود،از این رو از نتایج افکار شعراآنچه بیشتر از روی رویه سروده شده بود بر ایشان خواندم و برای کسب دانش معنی کلماتشان راپرسیدم....همه حاضران بهتر از خود شاعران شعر های آنان را توجیه می کردند و موضوع تحقیق می ساختند و به زودی دانستم که مایه کلام شاعران،دانش نیست بلکه گفته های ایشان از بعضی عواطف طبیعت و شور و ذوق بر می آید.مانند انچه از کاهنان و اهل وجد و حال دیده می شود،کلمات شیرین از زبان جاری می سازند.ولی خود نمی فهمند چه می گویند."(در این باره مراجعه فرمایید به :شاهکارهای افلاطون در حکمت سقراط،محمد علی فروغی،صص7-156)وانگهی شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب نقد ادبی،صص281-280از این سخنان سقراط چنین نتیجه گرفته ،می نویسد:"از این فقره می توان این نتیجه را گرفت که سقراط ظاهرا نخستین کسی است که پی برده است که قوه فهم ونقد شعربا قوه ابداع و نظم آن تفاوت دارد و بسا که منتقد ، شعر را از شاعری که گوینده آن است ، بهتر بشناسد و از این جهت اصل و منبع فن نقدرا بعضی در همین گفته سقراط جستجو کرده اند.استاد شمیسا در کتاب نقد ادبی،ص55از این سخن سقراط چنین گزارش می کند:اینکه افلاطون می گویدوقتی که شاعران از آن حال جذبه و الهام خارج می شونددیگر خود معنی گفته های خود را در نمی یابند به احتمال زیاد نظر سقراط هم هست.سقراط در دفاعنامه مشهور خود می گوید:که شعر شاعران رابرای خود آنان خواندم و آنان را در تفسیر اشعار خود از دیگران قاصر تر یافتم.این سخن راست است و در توجیه آن می توان علل متعددی را مطرح کرد.مثلا اگر اهل زبانی نتواند تکلم خود را به لحاظ فعل و فاعل و مفعول تجزیه و ترکیب کند هیچ غریب نیست.شاعران از یک دستور زبان فطری جهانی تبعیت می کنندکه مثلا استفاده از استعاره و تشبیه و ابهام وایهام وامثال این امور است و ممکن است به لحاظ علمی ندانند که استعاره چیست و ایهام چه انواعی دارد.استاد شمیسا آنگاه از فروغ فرخزاد صاحب شعر "تولد دیگر"و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"مثال می آورد و می نویسد:فروغ فرخزاد در عروض ظریف ترین مانورها را داده است.اما بارها اعتراف کرده است که عروض نخوانده است.و در تایید این سخن استاد شمیسا باید افزود و عجیب تر اینکه هیچ کدام از شاعران زبان فارسی تالیفاتی در زمینه بلاغت و رویکرد های آن و فنون شعر و شاعری ندارند حتی شاعر بزرگی چون حافظ که اکثر اوقات خود را به آموختن کشاف زمخشری و علوم بلاغی مصروف می داشته است در این زمینه بر بیان قلم سایه بنانی نینداخته است.
باری افلاطون نیز از "نخستین منتقدان یونانی بود که می گفت نمایشنامه های سوفکل به علت بد آموزی و تصویری خود کامه و ستمگر دادن از خدایان مقبول نیست و به همین دلیل شاعران و نمایشنامه نویسان نباید به جامعه آرمانی راه یابند.(دکتر بهرام مقدادی،کیمیای سخن،ص71)وهم او شاعران غزلسرا رادیوانه می دانستو اجازه ورود آنها را به جمهوری مشروط بر آن می کرد که مدح خدایان المپ را بگویند.این اندیشه تا روزگار ما نیز ادامه یافته است.مرز بندی شاعران درباری و شاعران مردمی از همان ایام که خط کش اختراع شد معمول بوده است .می گویند مصطفی کمال پاشا که بعد ها پدر ملت ترک(آتاتورک)لقب گرفت،می گفت:"ناظم حکمت فقط به درد چوبه دار می خورد که دارش بزنیم و پای چوبه دار زار بزنیم و در رثایش گریه کنیم.(حریر مهتاب ،گزیده ای از شعر شاعران جهان،مقدمه،ترجمه اسداله امرایی).افلاطون رساله کوچکی نیز موسوم به ایون دارد و در آنجا می گوید شاعران از روی خرد و دانش شعر نمی گویند ،بلکه منشا شعر(علت فاعلی)جذبه و الهام است و وقتی که شاعران از آن حال خارج شوند دیگر معنی گفته های خود را در نمی یابند.(دکتر شمیسا،نقد ادبی،ص53)
ارسطو:چنانچه گفته شد ،سقراط وافلاطون هر دو شعر و ادب را را زاده ی قوه ی الهام می دانستند و به آن نتیجه اخلاقی قائل بودند که باید آن را محدود و مقید کرد و چون در ایجاد خلق اثر ادبی و آفرینش شعر و هنر ،تصرف و تدبیر و ابتکار شاعران وهنر مندان را کارا وموثر نمی دانستند در صدد تدوین قوانین کلی و خاص این امور بر نیامدند.حال آنکه ارسطو برای همه امور عالم فکری منطقی و قا نونی کلی قائل بود که شعرو هنر نیز از این قاعده مستثنی نبود . از آثار و رساله هایی چون فن شعر، رساله یی در باره ی شعرا ،کتاب "دیداسکالی" و فن خطا- به ارسطو چنین بر می آید که او نخستین کسی بوده است که:"آثار قوه ی ذوق و عقلانسان رانیز مانندآثار طبیعت تابع قوانین و نوامیس کلی می دانست."از نقد و بحث هایی که در این آثار از این فیلسوف و حکیم یونانی بر جای مانده است ،آرای او در باب شعر و شاعری و آثار ذوقی و هنری شبیه آرای امروزیان است.ماده شعر را تقلید و محاکات می داند منتهی نه همانند افلاطون که تقلید از تقلید باشد بلکه این تقلید و کپی برداری با ابتکار و تصرف هنرمند همراه است.هنرمند با نیروی تخیل در موضوعات و پدیده ها دخل و تصرف می کند .(ر.ک،نقد ادبی ،استاد دکتر شمیسا،ص59) و این از نخستین رگه های تعریف ادبیات بود که در گفتار نخستین فیلسو ف و حکیم تاریخ یعنی ارسطو بنیان نهاده شد.
گراهام هوف استاد بازنشسته دانشگاه کمبریج در کتاب گفتاری درباره نقددر تفسیر این سخن ارسطو که می گفت:ادبیات محاکات است می گوید :یعنی از ماهیت تخیلی برخوردار است.و اینچنین بود که کتاب فن شعر(poetics)همان بوطیقای ارسطو که توسط ابو بشر متی(م329ه.ق)استاد فارابی که ید طولایی در برگردان آثار یونانی و سریانی به عربی داشت. هنگام برگردان این اثر به عربی ، واژه ی ممسیس را به محاکات ترجمه نمود که معادل درخشانی از این واژه است.این واژه ممسیس که در نزد سقراط و افلاطون و به تبع آنان ارسطو ماده شعر و موسیقی و کلا اثر هنری تلقی می شد واژه ای است یونانی که به هنگام ترجمه به زبانهای اروپایی به ایمی تیشن ترجمه کردید(Imitation)به معنای تقلید که ترجمه دقیقی نیست و مورد ابهام است ولذا امروزه به آنRepresentation می گویند به معنی:عرضه ی دوباره،متجلی کردن ،وانمودن.ممسیس از ریشه Mimeاستکه به معنی ادا در آوردن و تقلید کردن است هم
ان مفهومی که در اصطلاح پانتومیم دیده می شود(Pantomime)که نوعی نمایش لال بازی است.در پانتومیم بدون اینکه حرف بزنند،با حرکات(حرکت دست،پا،ابرو...)سعی می کنندادای کسی یا چیزی را در بیا ورند به نحوی که بیننده متوجه اصل شود.(همان/46 )که اگر این تقلید و ادا در آوردن طوری هنرمندانه باشدکه بیننده را تحت تاثیر قرار دهد و موجب اعجاب او شود،به ذوق می آید و هنر پیشه را تحسین می کند(پیشین/همان صفحه)همانطوری که قبلا اشاره گردید ممسیس توسط ابوبشر متی که استاد فارابی نیز بود به محا کات ترجمه گردید و این دقیق ترین و مناسب ترین معادلی بود که برای این لفظ یونانی توسط مسلمین کشف و ابداع شد و گمان نمی رود که در هیچ زبانی برای ممسیس معادلی مناسب تر از
این بر گزیده باشند.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: