تامل در واژه محاکات
گفتیم که ابو بشر متی استاد فارابی به هنگام ترجمه فن شعر ( (Poeticsارسطو واژه ی ممسیس را با استادی تمام به محاکات ترجمه نمود که چنین برابر یابی در تاریخ ترجمه بی سابقه است. به هر تقدیر محاکات از واژگان ظریفی است که معانی متعددی را بر می تابد و در خود نهفته دارد و به اصطلاح علمای بلاغت معنای پولیسیمی(polysemy=چندگانه )دارد.
یک بار می توان آن را از دید واژه شناسان بررسی کردوگفت : "محاکات ،در عربی مصدر مفاعله است و" مصدر مفاعله در عربی برای اشتراک امری بین دو نفر یا دو سوست مثلا مکاتبه نامه نوشتن دو نفر به یکدیگر است.در واژه هایی که مختوم به حروف عله (مصوت های بلند هستند)به جای مصدر مفاعله از مصدر مفاعات استفاده می شود.ریشه محاکات،حکی است .حکی یعنی حکایت کردن،از امری ،آن را باز نمودن به نحوی که ذهن متوجه اصل شود،مثل و مانند چیزی را آوردن.در المنجد ذیل حکی می نویسد:
1-حکی الخبر:وصفه(توصیف کردن)
2-حکی فلانا:شابهه(شبیه سازی)
3-حکی الشی ء:اتی بمثله(مانند چیزی را آوردن،ماننده سازی)
ابن الطبا طباءالعلوی در شعری لطیف می گوید:
یا من حکی الماءفرط رقته وقلبه فی قساوة الحجر
یا لیت حظی کحظ ثوبک من جسمک یا واحدامن البشر
لا تعجبوا من بلی غلالته قد زر ازراره علی القمر
یعنی ای کسی که (معشوقی که )حکایت می کنی (به یاد می آوری)آب را از بس که لطیفی (از فرط لطافت یاد آور آب هستی)حال آنکه قلب تو در سختی چونان سنگ است.کاشکی من نیز همانند جامه ای که بر تن توست از نزدیکی تو بهره مند بودم،ای آنکه در میان آدمیزادگان یگانه ای،از پاره بودن جامه ی او شگفت مدارید چرا که تکمه ها و بندهای آن را بر تن ماه بسته اند.
(این 3بیت عربی از کتاب معانی و بیان دکتر تجلیل چاپ76ص63نقل گردید.ترجمه بیت آغازین از استاد شمیسا و ترجمه دو بیت آخر از استاد دکتر تجلیل است،شاهد در بیت نخست است دو بیت دیگر ازفرط زیبایی معنی نقل گردید.)
حکایت مصدر ثلاثی مجرد آن است که حافظ در بیت بسیار ظریف و هنرمندانه ای با ایهام به معنی ارسطویی آن توجه داشته است:
بنفشه طره ی مفتول خود گره می زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
یعنی بنفشه در رقابت با معشوق زلف خود را می بافت و با زبان بی زبانی می گفت که من از تو والاترم.باد صبا برای تنبیه او و شرمنده ساختنش از زلف تو محاکات کرد یعنی با پراکندن عطر زلف تو را به یاد ها آورد که هزار بار از زلف بنفشه تابیده تر و خوشبوتر است .(تشبیه مضمر و تفصیل)و همگان با در نظر گرفتننمونه ی اصلی زلف و فرد اعلی و اجلی آن(که زلف معشوق باشد)در یافتند که زلف بنفشه فقط تقلیدی از آن است.حافظ در بیت دیگری فرماید:
زبنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
جالب است که در زبان عربی به ضبط صوت الحاکی می گویند.در المنجد آمده است:
الحاکی:الفونوغراف او الغراموفون.زیرا ضبط صوت عین صدای انسان را پس می دهد و گویی ماننده سازی می کند و یاد آور صدای اصلی است.حافظ از مصدر ثلاثی مزید فیه یعنی محاکات هم در این معنی استفاده کرده است:
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یارب چه در خور آمدگردش خط هلالی
یعنی ای دهانی که (مبسم اسم مکان است:جای تبسم)یاد آور صندوقچه ی جواهر(دندان ها)است.محاکات می کندجعبه جواهر را،بیننده با دیدن آن به یاد جعبه جواهر می افتد.(رک:نقد ادبی ،استاد شمیسا،1378،صص46و47)
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن
تا آنجا که من اطلاع دارم در زبان فارسی کتاب جامعی پیرامون تحقیق در ادبیات فارسی و رویکردهای آن وجود ندارد و انگیزه من از نوشتن این رساله پاسخ به این نیاز اصلی و اساسی است.مطابق متد های رایج و پذیرفته شده تدریس در مقیاس جهانی ، در کلاس های ادبیات فارسی هر معلم و مدرس ادبیات ابتدا باید به این سوالات پاسخ دهد که ادبیات چیست؟ادبیت ادبیات کدام است؟اصولا به چه آثاری آثار ادبی اطلاق می گردد؟فرق زبان ادبی با زبان علمی و تاریخی کدام است؟اصلا زبان با گفتار چه تفاوتی دارد؟چه ارتباطی است بین اندیشه وزبان؟ بین زبان و شعر چه پیوندی بر قرار است ؟ آیا می توان برای ادبیات تعریف جامع ومانعی ارائه نمود؟ و هزاران سوال دیگریکه می توان در این زمینه مطرح کرد.اصلا لفظ ومعنی (شکل و معنا) که در علم نشانه شناسی ازآن به دال و مدلول تعبیر می شود چه حکمی دارد؟رابطه بین این دو که از آن با لفظ دلالت(=نشانه)یاد می شود به چه معنی است؟به زعم منتقدین و ادیبان بزرگ جهان یک نخ طلایی نامریی همه آثار بزرگ ادبی را به هم دیگر متصل و مرتبط می کند، آن نخ طلایی کدام است؟آیا می توان وجه مشترک آثار ادبی جهان راطی فرمول هایی مسلسل وار که بر منطق و ریاضی حاکم است دسته بندی کرد؟و کل آثار ادبی جهان را بر اساس آن فرمول ها و قوانین مورد مطالعه و امعان نظر قرار داد؟نقطه آغاز و شکل گیری ادبیات راچه تاریخی باید قلمداد کرد؟ادبیات ملل و اقوام با شعر شروع شده است یا با نثر؟جایگاه تعقل وتخیل در ادبیات کجاست؟
نگاهی به گذشته
در بحث از ادبیات نیز مانند فلسفه ،منطق و سایر علوم باید نظر معلمان اول یعنی افلاطون و ارسطو راجویا شویم.زیرا آنان از نخستین نمونه ی معلمان بشریتند که درباره ادبیات نظریاتی ابراز نموده اند که علی رغم قدمت چندین هزار ساله هنوز نیز از طرفگی و تازگی ویژه بر خوردارند خاصه نظریات ارسطو،در دو کتاب مهم فن شعر(=بوطیقا)و فن خطابه (=رطوریقا).از خطابه دفاعیه سقراط (399-469ق.م) چنین بر می آید که این حکیم بزرگ اخلاقی ، که از نخستین شهیدان قلم و اندیشه به شمار می رودشعر را نتیجه جذبه و الهام می داند که به شاعران دست می دهد .این حکیم اخلاقی در دفاع نامه معروف خود یک جا ناشی از خشمیکه اریستوفان، شاعر و تئاتر نویس هم روزگارش او را به استهزا گرفته بوده است ،به بد گویی از شعر و شاعری می پردازد.حال برای آنکه نظر این حکیم اخلاقی را بیشتر درباره شعر جستجو کنیم ،پاره ای از این دفاع نامه را نقل می کنیم:
"باید همه ی سعی و کوششی که برای رسیدن به حقیقت معنی کلام ندای غیبی به جا آوردمبرای شما نقل کنم.پس از آنکه مردان نامی دولت رادیدم به خدمت شاعران شتافتم و یقین داشتم که نادانی من نسبت به آنان آشکار خواهد بود،از این رو از نتایج افکار شعراآنچه بیشتر از روی رویه سروده شده بود بر ایشان خواندم و برای کسب دانش معنی کلماتشان راپرسیدم....همه حاضران بهتر از خود شاعران شعر های آنان را توجیه می کردند و موضوع تحقیق می ساختند و به زودی دانستم که مایه کلام شاعران،دانش نیست بلکه گفته های ایشان از بعضی عواطف طبیعت و شور و ذوق بر می آید.مانند انچه از کاهنان و اهل وجد و حال دیده می شود،کلمات شیرین از زبان جاری می سازند.ولی خود نمی فهمند چه می گویند."(در این باره مراجعه فرمایید به :شاهکارهای افلاطون در حکمت سقراط،محمد علی فروغی،صص7-156)وانگهی شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب نقد ادبی،صص281-280از این سخنان سقراط چنین نتیجه گرفته ،می نویسد:"از این فقره می توان این نتیجه را گرفت که سقراط ظاهرا نخستین کسی است که پی برده است که قوه فهم ونقد شعربا قوه ابداع و نظم آن تفاوت دارد و بسا که منتقد ، شعر را از شاعری که گوینده آن است ، بهتر بشناسد و از این جهت اصل و منبع فن نقدرا بعضی در همین گفته سقراط جستجو کرده اند.استاد شمیسا در کتاب نقد ادبی،ص55از این سخن سقراط چنین گزارش می کند:اینکه افلاطون می گویدوقتی که شاعران از آن حال جذبه و الهام خارج می شونددیگر خود معنی گفته های خود را در نمی یابند به احتمال زیاد نظر سقراط هم هست.سقراط در دفاعنامه مشهور خود می گوید:که شعر شاعران رابرای خود آنان خواندم و آنان را در تفسیر اشعار خود از دیگران قاصر تر یافتم.این سخن راست است و در توجیه آن می توان علل متعددی را مطرح کرد.مثلا اگر اهل زبانی نتواند تکلم خود را به لحاظ فعل و فاعل و مفعول تجزیه و ترکیب کند هیچ غریب نیست.شاعران از یک دستور زبان فطری جهانی تبعیت می کنندکه مثلا استفاده از استعاره و تشبیه و ابهام وایهام وامثال این امور است و ممکن است به لحاظ علمی ندانند که استعاره چیست و ایهام چه انواعی دارد.استاد شمیسا آنگاه از فروغ فرخزاد صاحب شعر "تولد دیگر"و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"مثال می آورد و می نویسد:فروغ فرخزاد در عروض ظریف ترین مانورها را داده است.اما بارها اعتراف کرده است که عروض نخوانده است.و در تایید این سخن استاد شمیسا باید افزود و عجیب تر اینکه هیچ کدام از شاعران زبان فارسی تالیفاتی در زمینه بلاغت و رویکرد های آن و فنون شعر و شاعری ندارند حتی شاعر بزرگی چون حافظ که اکثر اوقات خود را به آموختن کشاف زمخشری و علوم بلاغی مصروف می داشته است در این زمینه بر بیان قلم سایه بنانی نینداخته است.
باری افلاطون نیز از "نخستین منتقدان یونانی بود که می گفت نمایشنامه های سوفکل به علت بد آموزی و تصویری خود کامه و ستمگر دادن از خدایان مقبول نیست و به همین دلیل شاعران و نمایشنامه نویسان نباید به جامعه آرمانی راه یابند.(دکتر بهرام مقدادی،کیمیای سخن،ص71)وهم او شاعران غزلسرا رادیوانه می دانستو اجازه ورود آنها را به جمهوری مشروط بر آن می کرد که مدح خدایان المپ را بگویند.این اندیشه تا روزگار ما نیز ادامه یافته است.مرز بندی شاعران درباری و شاعران مردمی از همان ایام که خط کش اختراع شد معمول بوده است .می گویند مصطفی کمال پاشا که بعد ها پدر ملت ترک(آتاتورک)لقب گرفت،می گفت:"ناظم حکمت فقط به درد چوبه دار می خورد که دارش بزنیم و پای چوبه دار زار بزنیم و در رثایش گریه کنیم.(حریر مهتاب ،گزیده ای از شعر شاعران جهان،مقدمه،ترجمه اسداله امرایی).افلاطون رساله کوچکی نیز موسوم به ایون دارد و در آنجا می گوید شاعران از روی خرد و دانش شعر نمی گویند ،بلکه منشا شعر(علت فاعلی)جذبه و الهام است و وقتی که شاعران از آن حال خارج شوند دیگر معنی گفته های خود را در نمی یابند.(دکتر شمیسا،نقد ادبی،ص53)
ارسطو:چنانچه گفته شد ،سقراط وافلاطون هر دو شعر و ادب را را زاده ی قوه ی الهام می دانستند و به آن نتیجه اخلاقی قائل بودند که باید آن را محدود و مقید کرد و چون در ایجاد خلق اثر ادبی و آفرینش شعر و هنر ،تصرف و تدبیر و ابتکار شاعران وهنر مندان را کارا وموثر نمی دانستند در صدد تدوین قوانین کلی و خاص این امور بر نیامدند.حال آنکه ارسطو برای همه امور عالم فکری منطقی و قا نونی کلی قائل بود که شعرو هنر نیز از این قاعده مستثنی نبود . از آثار و رساله هایی چون فن شعر، رساله یی در باره ی شعرا ،کتاب "دیداسکالی" و فن خطا- به ارسطو چنین بر می آید که او نخستین کسی بوده است که:"آثار قوه ی ذوق و عقلانسان رانیز مانندآثار طبیعت تابع قوانین و نوامیس کلی می دانست."از نقد و بحث هایی که در این آثار از این فیلسوف و حکیم یونانی بر جای مانده است ،آرای او در باب شعر و شاعری و آثار ذوقی و هنری شبیه آرای امروزیان است.ماده شعر را تقلید و محاکات می داند منتهی نه همانند افلاطون که تقلید از تقلید باشد بلکه این تقلید و کپی برداری با ابتکار و تصرف هنرمند همراه است.هنرمند با نیروی تخیل در موضوعات و پدیده ها دخل و تصرف می کند .(ر.ک،نقد ادبی ،استاد دکتر شمیسا،ص59) و این از نخستین رگه های تعریف ادبیات بود که در گفتار نخستین فیلسو ف و حکیم تاریخ یعنی ارسطو بنیان نهاده شد.
گراهام هوف استاد بازنشسته دانشگاه کمبریج در کتاب گفتاری درباره نقددر تفسیر این سخن ارسطو که می گفت:ادبیات محاکات است می گوید :یعنی از ماهیت تخیلی برخوردار است.و اینچنین بود که کتاب فن شعر(poetics)همان بوطیقای ارسطو که توسط ابو بشر متی(م329ه.ق)استاد فارابی که ید طولایی در برگردان آثار یونانی و سریانی به عربی داشت. هنگام برگردان این اثر به عربی ، واژه ی ممسیس را به محاکات ترجمه نمود که معادل درخشانی از این واژه است.این واژه ممسیس که در نزد سقراط و افلاطون و به تبع آنان ارسطو ماده شعر و موسیقی و کلا اثر هنری تلقی می شد واژه ای است یونانی که به هنگام ترجمه به زبانهای اروپایی به ایمی تیشن ترجمه کردید(Imitation)به معنای تقلید که ترجمه دقیقی نیست و مورد ابهام است ولذا امروزه به آنRepresentation می گویند به معنی:عرضه ی دوباره،متجلی کردن ،وانمودن.ممسیس از ریشه Mimeاستکه به معنی ادا در آوردن و تقلید کردن است هم
ان مفهومی که در اصطلاح پانتومیم دیده می شود(Pantomime)که نوعی نمایش لال بازی است.در پانتومیم بدون اینکه حرف بزنند،با حرکات(حرکت دست،پا،ابرو...)سعی می کنندادای کسی یا چیزی را در بیا ورند به نحوی که بیننده متوجه اصل شود.(همان/46 )که اگر این تقلید و ادا در آوردن طوری هنرمندانه باشدکه بیننده را تحت تاثیر قرار دهد و موجب اعجاب او شود،به ذوق می آید و هنر پیشه را تحسین می کند(پیشین/همان صفحه)همانطوری که قبلا اشاره گردید ممسیس توسط ابوبشر متی که استاد فارابی نیز بود به محا کات ترجمه گردید و این دقیق ترین و مناسب ترین معادلی بود که برای این لفظ یونانی توسط مسلمین کشف و ابداع شد و گمان نمی رود که در هیچ زبانی برای ممسیس معادلی مناسب تر از
این بر گزیده باشند.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی ور بود خواری تو هیمه گلخنی
یکی از ابزارهای مهم بررسی متون نظم و نثر که تا به حال کمتر به آن توجه شده است بررسی سبک شناسانه متون است.من در این وبلاگ بر آنم علی رغم کمبود منابع و مآخذو بضاعت مزجاتی که دارم در حد توان خود برخی از ویژگیهای سبکی شعر مولوی را که چون دریایی خروشان است بررسی نمایم و به تعبیر خود حضر ت مولانا بحر را در کوزه ای بریزم تا قسمت یک روزه ای نصیبم گردد.اما به راستی سبک چیست وچه تعریفی دارد؟حقیقت مطلب این است که تعریف سبک بسیار دشوار است.ویتا گرداف یکی از سبک شناسان روسی می گوید:در ادبیات کمتر اصطلاحی را می توان یافت که از مفهوم سبک ذهنی تر و مبهم تر باشد.شاعران و نویسندگان در طول تواریخ ،تعاریف متعددی را از سبک ارائه داده اند که از میان آن همه تعاریف می توان سه تعریف زیر را بر گزید:1-نگرش خاص 2-گزینش 3-عدول از هنجار و خصوص این تعریف اخیر خاص اشعار مولاناست.و اگر بگوییم که هیچ شاعری به اندازه مولانا به شاعران و نویسندگان بعد از خود بی رحمی نکرده است چیز گزافه ای نگفته ایم.چرا که در زبان فارسی هیچ شاعری را سراغ نداریم که به اندازه مولانا هنجارهای زبان را بر هم کوبیده باشد.
کلمات کلیدی: