سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمترین حقى که از خداى سبحان بر گردن شماست این که از نعمتهاى او در راه نافرمانى‏اش یارى نباید خواست . [نهج البلاغه]
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن از عصر افلاطون تا روزگار ما
پیوندها

اخیرا دو مجموعه شعر  از محمد زارعی شاعر معاصر با نامهای بامداد عشق وجام ناتمام چاپ شده است که اگر بر اساس وجه غالب؛ درونمایه شعری اورا مشخص کنیم .من فقط عنوان شاعر ستیهنده را برای این دو اثر برازنده می دانم.در بامداد عشق با عنوان عطر اقاقی از درد خفته ای سخن می گوید که هویدا شده وسینه شاعررا پر خون و دل او را هولناک کرده است.( بامداد عشق،2:1395) تمامی شاعران متعهد تلاش می کنند که از یک درد فروخفته سخن بگویند.اصلا شعر با درد همراه است و شعری که خالی از درد باشد نمی توان بر آن نام شعر نهاد.زارعی شاعر بی درد نیست او سرنوشت خود را به سرنوشت مردم گره زده است.او نیز چون بهار  بنیاد و جوهر اعتراض خود را متوجه نابسامانی های جامعه می کند.و همانند بهار می خواهد بگوید :

زین بی خردان سفله بستان     داد دل مردم خردمند

چرا که اصلا اگر درست دقت کنیم بخش بزرگی از شعر جهان شعر اعتراض است.شعر خیام شعر اعتراض است به کارگاه خلقت.وگاهی شعر ناصر خسرو هم.ناصر می گوید :

  لب و دندان ترکان ختا را     نبایستی چنین خوب آفریدن

وشعر حافظ شعر اعتراض است بر محتسب:محتسب شیخ شد و فسق خود از ازیاد‌ ببرد.و زارعی می گوید:

شاعر نشدم وصف چمنزار سرایم   رندانه مرام از غم دوران بنویسم

عمریست که با اهرمنان شاخ به شاخیم    آسیمه سر از غربت و حرمان بنویسم

آنان که به بازیچه گرفتند هنر را     بر قامتشان آیه شیطان بنویسم

نیکوست که رندان سخن سنج ادب را      فرزانه شوریده کیهان بنویسم

یادم نرود خون دل مرد تهی دست      حیف است اگر منظر الوان بنویسم

بامداد عشق، صص37-39)

آفرین بر تو زارعی چه زیبا خود را به میان مردم یله کرده ای. به راستی از کدام باده سرمست شدی که اینگونه عاشق و غزل خوان شدی؟

 ای صدای بغض گرفته هزاران انسان درد مند ؛ این حق خواهی وستم ستیزی بر تو گوارا باد.به راستی چه زیبا گفته است دست غیب منتقد معاصر:شاعران و نویسندگانی که از رنج های انسانی دور هستند در جریان تاریخ محکوم به زوالند.(گرایش های متضاد در ادبیات معاصر ایران،ص11)آری برادر؛ومن اکنون قلم دردستم می لرزد؛ وچشمانم بادیدن اینهمه درد و محرومیت به سیاهی می رود؛وبغض گلویم را گرفته است ونه می توانم چشمان خود راببندم واین همه بدبختی را نادیده بگیرم .ونه می توانم بیش از این کاری کنم.ومسیر تاریخ را تغییر دهم.اما تنها رسالتی که دارم این است که باید سخن بگویم.به قول بیهقی وقایع نگار راستین: امروز جز این قلم در دست من چیزی نیست، باری خدمتی می کنم.چرا که به خوبی می دانم ؛ آنجا که طلایه داران آفتاب؛ در سردستان تاریکی، به سر برند و خموشی پیشه سازند شعله های زندگی محکوم به فرو مردن و مرگ است.و آنجا که همه ناظر مرگ شعله ها باشند، دیگر گرمی حیات وگرم خویی زندگی را از چه کسی باید توقع داشت؟( حکیمی،فریاد روز ها:27 )

زارعی در اردوی عقیدتی پیشتاز است ودر برهم زدن بزم اهریمنان یگانه، او چون بی دردان در مقابل هرکس وناکس گردن کج نمی کند.او سخنگوی راستین خلق است.وعبادت را جز خدمت به خلق نمی داند.جهت اثبات این ادعا به شعر دیگری از او گوش فرا می دهیم.

شاعر شده ام از غم دوران بنویسم     مجنون صفت از آتش حرمان بنویسم

از زور وزر و ناله وفریاد فقیران          از ماتم یک سفره بی نان بنویسم

از قامت وارونه یک مرد تهیدست       از ضجه یک کلبه ویران بنویسم

افسوس که مردان خدا گوشه نشینند    نیکوست من از شام غریبان بنویسم

 

این قصه درد است نه آواز قناری      ای عشق بیا شرح پریشان بنویسم

با چوبه دار است مرا نغمه پنهان     صد مرتبه از شاهد عرفان بنویسم

( جام ناتمام؛11)


 



نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 96/3/26:: 10:37 صبح     |     () نظر