آشنایی من با نیمایوشیج معروف به علی اسفندیاری شاعر انسان دوست معاصر نیز محصول دورانی است که در ابن سینای گیوی درس می خواندم .جزوه کوچک وچند صفحه یی را که شریعتی از ژان پل سارتر با عنوان شعر چیست ترجمه کرده بود در آنجا درباره این مقوله ادبی که بسیاری از سؤالات ادبی بی پاسخند شاهدی از شعر نیمایوشیج آورده بود:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟واز همین زمان به بعد بود که نیما در نزد من جلیل آمد و برای من بسیار بزرگ جلوه کرد.نیما بزرگ واز اهالی امروز بود اما ما اورا خوب نمی شناختیم.ضمن اینکه شعری از ایشان نیز در کتابهای درسی با عنوان چشمه وسنگ چاپ می شد که جنبه تعلیمی وآموزشی خوبی داشت.مقایسه انسان های متکبر وفروتن ،چشمه کوچک ومغروری که با دیدن دریا محو عظمت وشکوه او شد .همان داستانی که منشأ آن در بوستان سعدی مندرج است:
که جایی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم.
کلمات کلیدی: