نخستین آشنایی من با دکتر شفیعی کدکنی با شنیدن شعری اززبان معلم تاریخم آغاز شد :بخوان بنام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار وبارور گردند،
بخوان دوباره بخوان
تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان بنام گل سرخ
دررواق سکوت،
که موج واوج طنینش زدشت ها گذرد
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذارنسیمش به هر کرانه رود.
زخشکسال چه ترسی ،
که سد بسی بستند؛
نه در برابر آب،
که در برابر نور
ودربرابر آواز و در برابر شور،
در این زمانه عسرت ،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه سرو وقمری ولاله
سرود ها بسرایند
ژرف تر از خواب ،
زلالتر از آب،
تو خامشی،
که بخواند؟
تو می روی ،
که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده ،
از سیم خاردار گذشته.
حریق شعله گوگردی بنفشه ،چه زیباست!
هزار آینه جاری است
هزارآینه
اینک به همسرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی است زرندان،
همین تویی تنها!
بخوان بنام گل سرخ وعاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.
اگرچه موهبت حضور در کلاس های ایشان را نداشته ام،اما بسیاری از تحقیقات و پژوهش های خود را مدیون آثار پر بار وگرانسنگ استاد شفیعی کدکنی می دانم.مخصوصا هنگامی که در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی درس می خواندم ومی دیدم که استاد دکتر شمیسا یکی از منابع دروس سبک شناسی وبیان را صور خیال دکتر شفیعی کدکنی معرفی می کرد شوق من به تهیه کتابهای دکتر شفیعی کدکنی بیشتر می شد.ووقتی می دیدم که استادم شمیسا در نوشته هایش با امانتداری علمی مخصوص به آثار دکتر شفیعی کدکنی ارجاع می دهد این شوق مراجعه به آثار دکتر شفیعی بیشتر ,وبیشترمی شد و گاهی برای اینکه به روش تحقیق مسلط شوم باید برای یافتن اصل سخن که مورد استفاده قرار گرفته است به اصل منبع مراجعه می کردم.وهمین جستن ها ویافتن ها شم پژوهشگری مرا تقویت می کرد.این شیوه را در مورد چند تن از پژوهشگران سترگ حتی در مورد مرحوم دکتر زرین کوب به کار می بستم چون سحر قلم آنان مرا از خود بیخود می کرد ومایه شگفتی ام می شد .مثلا برای ردیابی نوشته های زرین کوب درباره زندگانی مولوی وشمس تبریزی به کتاب هایی مانند مناقب العارفین افلاکی ویا به زندگینامه مولوی به قلم فریدون سپهسالار که از زندگینامه نویسان نزدیک به روز گار مولوی بود مراجعه می کردم.ووقتی می دیدم که زرین کوب با چه ظرافتی لب مضامین را از آنان وام گرفته است انگشت حیرت می گزیدم وغرق در هنرنمایی های زرین کوب می شدم ودر برابر هنر او تعظیم می کردم که حد همین است سخندانی وزیبایی را.وبه راستی که به قول ناصر خسرو:
شکار شیر گوزن است وآن یوز آهو ومرد بخرد را علم وحکمت است شکار
اما درباره شفیعی کدکنی وشعری که از او خوانده شد باید بگویم که :
شفیعی کدکنی که در اشعارش م.سرشک تخلص می کند ؛از شاعران آگاه روزگار ماست که با سرودن مجموعه زمرمه ها(1344)کار شاعری خود را آغاز کرد که نمونه مذکور نمودار قدرت وآگاهی او از شعر کلاسیک فارسی است وبه خصوص توانایی او در غزلسرایی را نشان می دهد .اما شفیعی کدکنی به دلیل آگاهی ها از روند جریان های شعری نمی تواند به سرودن اشعار در قوالب سنتی وکلاسیک بسنده کند وبه همین دلیل زود قالب وبیان سنتی را رها وبه سوی تکمیل قالب نیمایی روی می آورد.ودر واقع شفیعی کدکنی در مجوعه زمزمه ها که نخستین غزلسرایی های اوست تقریبا با غزل عاشقانه وداع می کند و به سرودن اشعاری از نوع اجتماعی وحماسی روی می آورد.شفیعی کدکنی خود در این باره چنین سخنی دارد:«اینکه چرا به چاپ این دفتر پرداختم،گرجه اجباری به گفتن واز طرفی دانستن آن نیست،اما اندیشه ای که برای خودم حاصل شده و شاید هم چنین باشد که احساس می کنم چندی است،در مسیر دیگری هستم وحتّی تغنیّ عاشقانه ام نیز در قالب وفضایی دیگر است.برای همین است که اینها را در این دفتر چاپ می کنم که بتوانم با فاصله گرفتن از این فضا واندیشه ها راه اصلی ام را بپیمایم...»(حمید زرین کوب،چشم انداز شعر نو،تهران،توس،1358،صص:216-248)این راه اصلی که شفیعی از آن سخن می گوید ودر فکر پیمودن آن است در واقع به نوعی پیوستن به شعر نیماعی است با زبان وبیانی جدید که خود به آن آگاهی دارد ومجموعه شبخوانی (1344)سر آغاز آن راه اصلی است واز زبان برگ آغاز جدی تر آن راه.
کلمات کلیدی: