سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساکت می گردد تا سلامت بماند و می پرسد تا بفهمد . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ]
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن از عصر افلاطون تا روزگار ما
پیوندها

 

سخن درمانی در مثنوی

                     هرکه درمان کرد مر،جان مرا              برد درّ و گنج و مرجان مرا

در کتاب عظیم مثنوی که آن را قرآن عجم می خوانند و در ردیف کتاب های مقدس قرارش می دهند و شیوه سخنوری در آن را حکایت در حکایت بیان می کنند ؛بیش از هر کتاب دیگری  از اثر معجزه آسا  و فواید سخن  ،سخن به میان آمده است.گویی مولانا ،پیش از آنکه شاعر باشد ،صراف و سخن سنجی چالاک بوده است و جامه سخن سنجی جامه ای بوده است که بر قامت او دوخته شده  بوده  است.همگان از زندگانی اسطوره ای مولانا چیزهایی می دانند و لابد شنیده اند و در کتب و مقالات و تذکره ها سیمای اسطوره وش او را خوانده اند .در سال (617)بهاء ولد پدر مولانا ،که قبلا در مجالس وعظ، سلطان محمد خوارزمشاه را مبتدع خوانده بود و خشم سلطان را بر انگیخته بود با مولانای 13ساله که ظاهرا دوران درس مکتب را تازه پس پشت گذاشته بود به آهنگ حج از خراسان  راه عراق  و حجاز را پیش گرفت .اما در این سفر اجباری که یک انگیزه آن خشم سلطان بود مولانای 13 ساله را به فکر مبهم فرو برده بود که شرح آن را به آسانی باز نتوان گفت.در درون مولانا آشوبی به پا بود احساس غربت دلش را می فشرد گویی که می خواست بغضش بترکد.از بلخ از زادگاه نیاکانش نمی توانست دل بکند و به ترک یار و دیار گوید.اما عشق به پدر و هرچه که پدر می کند با مشیت و اراده الله در پیوسته است اورا تسلی می داد و دل اورا آرام می کرد.در این هنگامه سفر که می خواست از دروازه شرق عبور کند خاطره یی به یاد ماندنی و رویا گونه در آسمان خاطر مولانا که شبیه به خواب و یقظه بود خطور کرد ،و آن دیدار عطار پیر خوش گفتار و بهاء ولد بود که مولانا نیز در معیت پدر بود.در این دیدار زود گذر بین بهاء ولد و شیخ فریدالدین نویسنده کتاب تذکرةالاولیاء از هربابی سخن رفت.از احوال صوفیه و مشایخ و از اشعار سنایی که سخت مورد علاقه عطار بود سخن به میان آمد. در همین دیدار بود که عطار پیر نسخه یی از اسرارنامه را به کودک الهی هدیه کرد و در گوش بهاء ولد فرو خواند که:زود باشدکه این پسر آتش در عالم زند.وجلال الدین خرد سال از این که پیر نشابور در او به دیده توقیر نگریسته بود ،احساس غرور می کرد و خود را اندک اندک درشمار مردان و رسیدگان راه می دید حدیث نفس با کلام شیخ و عجین شدن با موسیقی ساربان، سفر با کاروان را برایش خیال انگیز می کرد و خاطر او را می نواخت.نماز کاروان در شتاب سرگیجه آوری که پس از در نوردیدن بیابانها صورت می گرفت ،وی را از آفاق بیابانها و مفازه ها به قلمروهای آسمان سوق می داد .گویی خدا چنان به او نزدیک شده است که او می باید قدری به عقب بکشد.بانگ اذان از یک طرف و آهنگ درای کاروان از سویی دیگر در او چنان سیر و پویه ای بر می انگیخت که اورا تا آسمان پرواز می داد.نیز آهنگ حدی که شتربان می خواند و نغمه نی که قوال کاروان می نواخت چنان موسیقیی در وجود او به پا کرده بود که او را تا مرز از خود تهی شدگی پرواز می دادواو را به عالم شعر و موسیقی راه می داد.بدینسان همراه کاروان با دل واپسی ودل نگرانی شهر های ری و همدان و دینور را پشت سر می گذاشت تا به دار السلام بغداد که آن را چون حصنی ایمن می یافت برسد.دارالسلامی که به نظر خداوندگار جوان چون حصن ایمنی می نمود که نزد بهاء ولد ویارانش یک کمینگاه حوادث و یک کانون تشتت وتزلزلی بیش نبود.خلیفه الناصر لدین الله برای آنکه بتواند قدرت خود را بین حکومت های مجاور تحکیم بخشد آتش نفاق و تفرقه را بین فرمانروایان مجاور فروزان نگه داشته بود،با این حال در ورای توطئه ها و فتنه انگیزی ها ی مخفی،آرامش و طمأنینه ظاهری که در جریان کارها مشهود بود بغداد را یک تختگاه پررونق دنیای اسلام جلوه می دادکه آگنده از نعمتهای بی شمار و سر شار از ثروتهای هنگفت بود.

بااینهمه این تختگاه خلافت عباسیان که مقارن این ایام ،با وجود ایمنی نسبی از وحشت آوازه مغول به هیجان آمده بود ،از جانب خراسان شاهد ورود سیل گریختگان  و از جانب شام و فلسطین شاهد ورود حاجیانی بود که آنها را از باز گشت به اوطان و پیش زن و فرزندشان مردد و پریشان خاطر می ساخت.خبر حادثه مغول چنان وحشت انگیز بود که سالها بعد تاریخ نویسی چون ابن اثیر از آوردن ذکر وقایع در الکامل خو د اکراه داشت.بغداد به اقلیم بحران زده یی تبدیل شد .مسافران نو رسیده با مشکل مسکن مواجه شدند ،ارزاق نایاب وکمیاب شد،اهل بغداد مسافران نورسیده را دستاویزی برای غارت و چپاول اموالشان در پشت دکانها کرده بودند.چنین اوضاع بلبشویی در اشعار آن زمان نیز انعکاس و  مجال بیان یافت.

هم کاروانیان بهاء ولد ،در کاروانسرا ها و رباطها و خانه های اجاره یی که به دست آوردنش به این آسانی ها هم نبود فرود آمدند.به بهاء ولد هم که آوازه ای داشت از سوی شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی(632)که کبکبه ای داشت پیشنهاد شد که در خانقاه و رباط که مقر صوفیان بود فرود آید ولیکن چون مانند دیگر همراهان بی بنه و بار نبود و اهل و فرزند همراهش بود و آن را دون شأن خود می دانست  نپذیرفت و در مدرسه فرود آمد که در نزد مسافران از راه رسیده از قصرهای بدیع و مجلل چیزی کم نداشت.جالب اینجاست که بهاء ولد به هنگام ورود به قونیه (626)  نیز که بیشتر به یک دبستان فکری نمادین می مانست علی رغم دعوت سلطان در خان او فرود نیامد بلکه در مدرسه نزول کردو این  به حشمت و هیبت او افزود.هنوز غبار راه وخستگی سفر از خود به در نکرده بود که محضر او محل رجوع وجوه شد .از علما ،از بازرگانان و از اکابر و اعیان به استقبال مهمان تازه وارد می آمدند .هدیه ها می آوردند،دعوتها می کردند و هرکس به قدر استطاعت و توانایی خود علاقه نشان می دادند.

مولانای جوان هم در مجالس حضور پیدا می کرد و به مثابه  عصا و زبان پدر در کنار او می نشست و اینکه گاه به گاهی به منبر وعظ پدر و کرسی تدریس او تکیه می زد تعجب کسی را بر نمی انگیخت و چون یک امر عادی تلقی می شد. هنگام ورود به قونیه مولانا 22 سال داشت که بر وخامت نالانی و بیماری بهاء ولد افزوده می شد .بالاخره در تاریخ(628)در 83سالگی مرگ به سراغ او آمد و مرغ جانش به آشیانه ملکوت پیوست.مولانا در این هنگام بیست و چهار سال بیشتر نداشت.قونیه که این همه هنگام ورود او شور و شادی از خود نشان داده بود ،در بدرقه اش به گورستان اندوهگنانه خون گریست ،اعیان و اکابر شهر به زودی مدفن اورا زیارتگه مشتاقان و دوستانش ساختند.مولانای جوان هم بعداز مرگ پدر مسئولیت های سنگین حریم پدر و بستگان و دو فرزند خود را به نام بهاءالدین و علاءالدین پذیرا گشت.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 92/7/6:: 4:15 عصر     |     () نظر