دفتر نشر وتولید آثار فرهنگی در نظر دارد در این وبلاگ اندیشه های اومانیستی وتوجه به انسان را درگفتارها ونوشتارهای امین اله بخشی مشکول که یکی ازمنادیان حقوق انسانی است به نمایش بگذارد.گفتارها ،مجموعه سخنرانی ها ونوشتارهای دموکراتیک وتوجه به دردها ونیاز مندی های بشر امروزی امین اله بخشی مشکول رایکی از مدافعین حقوق انسانی نشان می دهد.امین اله بخشی مشکول معتقد است که امروز بیش از هر عصر و دوره ای توجه واندیشه به سرنوشت ونیاز های انسان امروز ضروری است.واین در حالی است که هرچه اعمال ظالمانه اعم از ستمکاریها وحق کشی ها در حق بشریت بیشتر می گردد توجه به انسان نیز در کانون اندیشه های او مورد توجه قرار می گیرد.امین اله بخشی مشکول می گوید من با درد زاده شده ام وسراسر تاریخ مملو از رنج ها ودرد های انسانی است.بنا بر این اندیشه به انسان فارغ از هرگونه رنگ ونژاد ومذهب کشتی شکسته انسانی را به ساحل نجات می رساند. امین اله بخشی مشکول در اندیشه هایش که از قرآن وسنت آب می خورد انسان را خداگونه ای در تبعید می داند،که اشرف مخلوقات است وباید کرامت او پاس داشته شود.نباید به حقوق او تعدی شودو نباید مورد ظلم وستم واقع شود.امین اله بخشی مشکول انسان را نسخه نامه وآئینه جمال الهی می داند وبه گفته کمینز انسان را رازی از آن دست می داند که دیگر تکرار نخواهد شد. امین اله بخشی مشکول با مطالعه مکاتب گوناگون بشری اعم از اومانیسم ،اگزیستانسیالیسم،نیهیلیسم وسوسیالیسم وکاپیتالیسم از جایگاه انسان در مکاتب مغرب زمین نیز غفلت نمی کند .در مقام معلمی ودر تعالیم خود شاگردان خود را با این مباحث آشنا می کند.در مورد اختیار وآزادی انسان از مباحث اگزیستانسیالیستی واز آثار سارتر وهایدگر ویاسپرس سخن به میان می آورد.چرا که آن بخش از اگزیستانسیالیسم که می گوید انسان مدام در حال شدن است وباید خود را بسازد در عرفان نیز وجود دارد.در عرفان صوفی از وجود متعارف خارج می شودتا زاده ثانی و وبه تولدی دوباره دست یابد .
مولانا جلال الدین محمد نیز در تعالیم خود به زاده ثانی ومرگ در زندگی معتقد است ودر غزل زیبایی می فرماید:
بمیریر بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کز این خاک بر آیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وز این نفس ببرید که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه وامیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا بر شاه چو مردید همه شاه وشهیرید
بمیرید بمیرید وز این ابر بر آیید چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است هم از زندگی است این که زخاموش نفیرید
البته این نکته در تعایم مسیح نیز وجود دارد وحضرت عیسی علیه السلام می فرماید :کسی که دوباره متولد نشود از ما نیست.واین متولد شدن دوباره را در توبه های هفتاد گانه روزانه حضرت ختمی مرتبت نیز می بینیم .که می فرماید من روزی هفتاد بار توبه می کنم یعنی تولد های دوباره پیدا می کنم.خرقانی می گوید:الصوفی غیر مخلوق.یعنی صوفی خودش خودش را خلق می کند.بودن وشدن از مباحثی است که مدام در عرفان واگزیستانسیالیسم وجود اندیش تکرار می شود.از مهمترین مباحث اگزیستانسیالیستی بحث وجود وماهیت است که در عرفان وفلسفه اسلامی نیز از مباحث مهمی است.اما اگزیستانسیالیسم سه بحث اصلی دارد:
1-تقدم وجود بر ماهیت(وجود آزاد ماهیت خود را می سازد).
2-مسئول بودن انسانبرای کسب وتحقق آزادی مطلق(انسان باید آزاد یاشد تا برای ساختن ماهیت خود دست به انتخاب بزند.انتخاب نکدن هم نوعی انتخاب است.)
3-دلهره واضطراب که خاص این مکتب است.(فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی از جمله:سورن که یرکه گارد دانمارکی به آن Angst می گوید ).
دلهره موتیف آثار سارتر هم هست.به نظر سارتر انسان همیشه در پریشانی و اضطراب است.به نظر او دلهره انسان را می سازد زیرا او مدام در این دلهره است که بهترین راه عمل چیست.اضطراب باعث آفرینش می شود.انسان می خواهد خود را از اضطراب مرگ وانواع اضطراب های دیگر رها کند.به نظر سارتر انسان تا آخر عمر در حال شدن وساختن خود است ولذا تا زمان مرگ نمی توان در مورد او قضاوت کرد.(که یاد آور اصطلاح دم خاتمت در تفکر اشاعره است.اما اشاعره معتقد به جبر بودند وانسان را در سرنوشت خود دخیل نمی دانستند واین درست عکس نظر اگزیستانسیالیست هاست).(شمیسا،مکتب های ادبی،1391).
بحث وجود وماهیت
در فلسفه اگزیستانسیالیستی وقتی می گوئیم من هستم بحث وجود است.اما وقتی می گوئیم من انسان هستم بحث ماهیت است..به عبارت دیگر فرد وجود دارد اما نوع ماهیت دارد.وقتی می پرسیم آیا هست یا نیست از وجود بحث می کنیم اما وقتی می پرسیم آن چیست(ماهی؟)از ماهیت بحث می کنیم.در من هستم سخن از هستی ودر من انسان هستم سخن از نوع هست.وقتی کسی می میرد وما در فراق آن غرق اندوه می شویم وجود فرد را در نظر داریم نه نوع فرد را.چرا که نوع نمی میرد.
البته بحث ماهیت در اگزیستانسیالیسم دارای معنای خاصی است ،بدین معنا که انسان با اعمال خود شخصیت خود را می سازد.در اگزیستانسیالیسم وجود بر ماهیت مقدم است که البته این مقدم بودن وجود بر ماهیت می تواند موهم دومعنا باشد .1- اینکه اول فرد هست وسپس به هستی خود شکل می دهدو خود را به نحو خاصی می سازد .2-بحث اصلی در وجود است نه در ماهیت.که تعبیر حاج ملا هادی سبزواری در این مورد این است:(انّ الوجود عندنا اصیل).اما مقصود بانیان اگزیستانسیالیست از این سخن این است که اوّل وجود هست وسپس ماهیت متحقق می شود.فی الواقع در اگزیستانسیالیست انسان بوده (en soi)تبدیل به انسان شده(pour soi)می شود.در مکتب اگزیستانسیالیست انسان سرشت فطری ندارد.یعنی اینگونه نیست که حافظ می گوید:
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
لذا انسان خصیصه وسرشت فطری ندارد وماهیت خودش را خودش می سازد.برخلاف اشعری ها که می گویند کسی که خوشبخت است درشکم مادرش خوشبخت آفریده شده است وکسی که نگون بخت است او نیز در شکم مادرش نگون بخت آفریده شده است.پس به قول حافظ :
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من وتو در اختیار نگشاده است
اما از نظر آنان یعنی اگزیستانسیالیست ها انسان ووجود دائم در حال شدن وصیرورت است.البته شدنی که به قول شاملو از مقوله تبدیل شدن غنچه به گل یا ریشه به جوانه یادانه به جنگل نیست،بلکه تبدیل شدن عامی مردی به شهیدی والا مقام است تا آسمان بر او نماز کند.توضیح این که بین هستن انسان وبودن غنچه فرق است.هستن انسان معطوف به گشتن وصیرورت است که البته لاز مه آن اختیار وآزادی است(که درین صورت اختیار نماینده آزادی است)اما گل شدن غنچه با اختیار همراه نیست،ولیکن شهید شدن عامی مرد با اختیار صورت می گیرد که از طریق آزادی است.چرا که انما الحیاه عقیده وجهاد.
کلمات کلیدی: