سالیان پیش که گاه گاهی به قول امروزی ها طبعم گل می کرد ؛شعری نیز می سرودم ؛امّا هرگز به جمع آوری آنها مبادرت نمی کردم .ولذا بسیاری از شعرهایم از بین رفته است .شعر زیر را که از مطاوی کتابم به دست آمد و به اقتفای بیتی از سعدی است غنیمت شمردم تا هم از دستبرد حوادث در امان ماند و هم اینکه برای من یاد آور روز هایی است پر از خاطره که عهد شباب بود و جوانی .شعر من در اقتفای شعری از سعدی است :
شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم
(سعدی)
در این روز گاران بسی سوختم که تا قصّه هایی نو آموختم
ز عشق و ز مستیّ و شور و هوس یکی نامه نامور توختم
به یاد جوانی در این تیره شب «چراغ بلاغت می افروختم»
زشام ابد تا به صبح ازل دو چشمم سوی روشنان دوختم
ز فقر و قناعت ز عشق و طلب بسی توشه هایی که اندوختم
ندائی بر آمد ز هاتف که هی تو تا چند نالی که من سوختم
کلمات کلیدی: