سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رأی [درست] جز هنگام خشم پنهاننمی ماند . [امام حسن علیه السلام]
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن از عصر افلاطون تا روزگار ما
پیوندها

فن بیان در نزد یونانیان با توجه به سویه ی اقناعی آن  که مورد تاکید ارسطو نیز بود   بسیار مهم تلقی می شد و حتی رولان بارت«سرچشمه این اقناع »رادر دادگاههای آتن یافت جایی که داوران را باید قانع می کردند که فردی مجرم نیست (یا هست).همانطوری که در آغاز این بحث جاری خاطر نشان کردم از دیگر فواید سحر آسای سخن و تاثیر کلام شفای بیماران  و قانع ساختن آنان به دل سپاری و مهم شمردن دستور پزشکان بوده است.گرگیاس در مکالمه افلاتون می گوید:که بارها با برادرش یا با پزشکان دیگر به بالین بیماری رفته است و با «هنر سخنوری»بیمار را قانع کرده است که به دستور های پزشک تن دهد.

در تاریخ ارباب انواع یونان و همچنین در تاریخ هنر و ادب جهان به موز(muse)های نه گانه اساطیری یونان بر میخوریم که وظیفه شان الهام بخشیدن به شاعران و هنر مندان است.ظاهرا موز ها در ابتدای امر مثل پریان جنگل و رود خانه ،پریان چشمه سار ها بودند.که بعد ها الهه خاطره و بعد از آن الهه الهام شاعرانه شدند.تعداد این دختران زیبا و هنر پرور که از روی هوس و میل خود گاه و بی گاه به سراغ یکی از هنر مندان  روی زمین می رفتند و بر زانوی او می نشستند و آن وقت این هنر مند به ناگهان یک محصول و شاهکار عالی هنری و بدیع می آفرید،نه تا ،بود که انها را موزها یا پریان نه گانه هنرهای زیبا می نامیدند.بزرگترین هنر همه این "پریان الهام بخش"خوانندگی آنها بود.زیرا همه ایشان بی استثنا صدائی روح پرورو سحر آمیز داشتند.هومر شاعر بزرگ یونانی در وصف این پریان گفته است:وقتی که این پریان به بزم خدایان می رفتند و آواز می خواندند،حتی خدای خدایان نیز از فرط جذبه خودش را فراموش می کرد.«آهنگهای دلپذیر ایشان صورت امواجی لطیف و لغزان داشت که از دهان های گلگون این پریان نغمه سرا سرچشمه می گرفت،و چنان همه جارا غرق لطف و صفا می کرد که با جادوی آواز آنها،کاخ آسمانی خدای خدایان به علامت لبخند زئوس به درخشندگی در می آمد.وروی زمین همه جا غرق نور و فروغ می شد.»

یکی از این نمونه های الهگان شعری موسومبه«ترپسیکور»Terpsichore

پری شعر و غزل و رقص است و شاید زیبا ترین پریان نه گانه باشد ،در دست او همیشه چنگی آماده نواختن است که مظهر شعر و هنر است.از دیگر الهگان یونان باستان که الهام بخش  شاعران غزل سرا بوده  و به آنان شعر الهام می کرده «اراتو»Eratoاست که گیتاری در دست دارد.پریان دریایی نیز که (MermaidیاSireneنام دارند)به پریانی گفته می شود که نیمی از تن آنها به شکل زنی زیبا و نیم دیگر به صورت ماهی است و گفته شده است که آواز سحر انگیز ایشان لطیف ترین آوازی است که گوش بشری شنیده است.استادشمیسادر کتاب سیر غزل در شعر فارسی ص16 ذیل اشعار غنایی  می نویسند:محققان غربی از دیر باز شعر را به انواعی از قبیل غنایی و حماسی و غیره (البته از نظر معنی)تقسیم کرده بودند غنایی مقابل لفظ Lyric(فLyrique)است.Lyraدر لاتین و زبان های فرنگی نوعی ساز است شبیه به رود یا چنگ یا بربط.در یونان قدیم اشعاری را که با موسیقی همراه بود  و با ساز قرائت می شد غنایی یا لیریک می گفته اند....در ایران هم از دیر باز شعر با موسیقی همراه بود و اساسا درایران قبل از اسلام شاعری با خنیاگری و رامشگری در هم آمیخته بوده است.این وضع در چند قرن نخستین اسلامی نیز ادامه یافت و شاعر در مجالس ممدوح،برخی از اشعار خود رابا صدایی خوش همراه با ساز می خوانده است.برخی از شاعران خود نوازندگی نیز می دانسته اند،چنانکه رودکی گوید:

رودکی چنگ بر گرفت و نواخت      باده انداز کو سرود انداخت

(ص22)و در توضیح سرود مرقوم داشته است:سرود تقریبا معادل فارسی غزل است یعنی شعری که با موسیقی و یا لا اقل با آواز در آمیخته و متضمن معانی احساسی و عشقی باشد.از این نظر سرود را در فرهنگها «خوانندگی و گویندگی و ...رقص و سماع»نیز معنی کرده اند.(برهان قاطع ،ذیل سرود،منقول از سیر غزل/16)  .

دکتر لطفعلی صورتگردر کتاب منظومه های غنائی ایران ص67به بعد می نویسد:در ایران و میان مردم کشور ما منظومه های غنائی از کهن ترین تجلیات ادبی بشمار است،زیرا چوپانان دیار ما از همان روزگار که گله های خویش را برای چرا به دامان کوهسار و فراز تل ها می برده اند با نی کوچک خویش نغمه های دلکش که گاهگاه با دو بیتی های بسیار ساده هم آهنگ بود می نواخته اند و نسیم آنها را در دشت و مرغزار متموج می ساخته و دل در بر شنوندگان می گشاده است.در مراسم مذهبی نیز نیاکان ما به خواندن سرود می پرداخته اند و یشت هائی که از روزگار پیشین بر جای مانده هر چند با بحور واوزان عروضی امروز سازگار نیست ،حالت شعر و ترانه داشته و وقتی با موسیقی توام میشده کیفیتی روحانی و دلپذیر پیدا می کرده است.

اشعار غنائی که گاهی بنام چامه یا چکامه و زمانی به اسم ترانه یا سرود از آنها در آثار دوران پیش از اسلام یاد شده سابقه ای بسیار طولانی دارد،چنانکه در شاهنامه استاد طوس سخن از این چکامه ها بسیار رفته است .مثلا در یکی از گردشهای شبانه ،بهرام گور شاهنشاه ساسانی بطور ناشناخت به خانه ماهیار وارد می شود.دختر خانه که سرایندگی و نوازندگی می داند برای شاهنشاه چامه ای می سراید و آن را با نوای چنگ هم آهنگ می سازد و فردوسی آن را چنین به رشته نظم در می آورد:

   بیامد بر پادشا چنگ زن                   خرامان بسان یکی نارون

به بهرام گفت ای گزیده سوار                به هر چیز ماننده ی شهریار

چنان دان که این خانه سور توست           پدر میز بانست و گنجور توست

شبان سیه بر تو فرخنده باد                  سرت بر تر از ابر بارنده باد

بدو گفت بنشین و بر دار چنگ            یکی چامه باید مرا بیدرنگ

..........

باری سخن از تاثیر کلام بود و سحر انگیزی آن که در اینجا به مقتضای مقام به اشعار غنایی نیز اشاره گردید والاّ در بحثهای آینده در بحث از انواع شعردر  بین ملل و اقوام و تطبیق آن با ادبیات فارسی که بحث مفصل ودراز آهنگی است به طور مستوفا سخن گفته خواهد شد باشد که به یاری دادار دادگر حق مطلب ادا گردد.

گر خدا خواهد نگفتند از بتر          پس خدا بنمودشان  عجز بشر

ترک استثنا مرادم قسوتیست         نی همین گفتن که عارض حالتی است

ای بسا ناورده استثنا بگفت          جان او با جان استثناست جفت (مولوی)

 

 

باری در تاثیر کلام و فواید آن و اثرات مثبت آن برروی مخاطب به اجمال سخن گفته شد و هنوز هم جای آن دارد که برخی از فضایل آن آنچنانکه در آثار نثر و نظم پر بار ادبیات فارسی وجود دارد سخن به میان آید تا ارزش آن شناخته گردد. ولیکن فعلا روی سخن ما  معطوف به ثروت عظیم و گنجینه ای آگنده از گوهرهای هنر و ادب میراثی است که از نیاکان بزرگوار و پاک سرشت ما به ما رسیده و جای بسی دریغ است که در این خزانه را نگشائیم و نگاهی هرچند کوتاه و مختصر به درهای قیمتی نیفکنیم.

رودکی شاعر قرن چهارم که نزد تذکره نویسان و ناقدان شعر به استاد شاعران و پدر شعر فارسی نامبردار گشته است در قصیده معروف خود که حسب حالی برای پیری اش سروده است وبسیار عاطفی وموثر است و هیچ نقاش زبر دستی نمی تواند تصویر پیری اورا با قلم موی رنگها به تصویر کشد  ،با این مطلع آغاز می شود:

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود       نبود دندان لا بل چراغ تابان بود

می گوید:

بسا دلا که بسان حریر کرده به شعر   از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود

در این چکامه :«تصویری که رودکی از سیمای خویش در طیّ یک قصیده زیبا ترسیم می کند،این استاد شاعران کهن راپیرمردی نشان می دهدخسته و فرسوده،با دندانهای فرو ریخته ،موهایی از غبار ایام سفید،بالایی از فشار بار زن و فرزند خم گشته که از ناداری و ناتوانی چاره یی نداردجز آنکه عصا و انبان بر دارد،و شاید در کوی و برزن مثل گدایان دریوزه کند.....واین مجموعه درد انگیز تصویر شاعری را نشان می دهد که روزگاری در دربار بخارابه شعر و آواز خویش،و با بربط و چنگ خوش ساز خویش،دلهای نازنینان و گردنکشان را [رام می کرده و]به دام می آورده است.»          (رک: رودکی ومنوچهری،دکتر اسماعیل حاکمی، دانشگاه پیام نور،1380ص3و4)

یک بار هم نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله آنجا که می خواهد شدت و حدت تاثیر گذاری سخن در نفوس و دلها را آشکار کند می نویسد که :نصر ابن احمد سامانی زمستان ها را در بخارا می گذرانید و تابستان به سمرقند و شهر های خراسان می رفت.یک سال به هرات رفت،تابستان را در آنجا سپری کرد،خوشش آمد پاییز و زمستان رادر همانجا ماند و اقامت او چهار سال طول کشید.امیران که از این اقامت طولانی دلتنگ شده بودند،چاره در آن دیدند  که به رودکی متوسل شوند تا او کاری کند که امیر به بخارا باز گردد.رودکی ابیات [زیر]  را سرود و در مجلس سلطان آن را به یاری چنگ با صدای حزین خواند.گوید:امیر چنان به هیجان آمد که بدون آنکه چکمه بپوشد بر اسب نشست و روی به بخارا نهاد.و آن ابیات این بود:

بوی جوی مولیان آید همی                     یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او                  زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست             خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی                  میر زی تو میهمان اید همی

میر ماه است و بخارا آسمان                   ماه سوی آسماناید همی

میر سرو است و بخارا بوستان               سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی                 گر به گنج اندر زیان آید همی

                                                     (همان /53و54)

از اینگونه سخنان موثر نمونه های دیگری نیز در چهار مقاله نظامی عروضی می توان یافت ،اتفاقا ارزش ادبی  و علوّ و عمقی که این گونه کتابها دارد و به آن کتابها پویایی و تحرک می بخشد به سبب همین سخنان موثر است که به آنها وجهه ادبی می بخشد وآنها را  در ردیف آثار ادبی قرار می دهد .نه به سبب «احکام مرتجعانه و منحط »و نه به سبب مدح های مبالغه آمیز از شاعران مداح پیشه قصیده پرداز دربارهای ایران .مثلا همین نظامی عروضی که از نخستین تئوریسین ها و نظریه پردازان ادبیات فارسی به شمار می رود در کتاب چهار مقاله در ماهیت شعر و چگونگی آن ، دو نظر کاملا متضاد دارد:«در مقدمه مقالت دوّم در ماهیت شعر نظر درست حکما را (با توجه به اینکه ادبای ما  تلقی درستی از شعرو ادبیات نداشته اند)که تا حدودی شبیه به بحث یونانیان است ابراز می دارد اما در چگونگی شعر نظر به جریان ادبی دوره خود دارد و شاعر مداح قصیده پرداز دربار های ایران را ملاک بحث قرار داده است ولذا احکام او منحط و مرتجعانه است.و این می رساند که بخش اول را بدون اینکه اعتقادی داشته باشد یا در آن تعمقی کرده باشد از کتب حکمی اخذ و ترجمه کرده است،اما بخش دوم نظریات خود اوست که بحثی سطحی است.چون بحث در این قسمت مورد نظر نیست به ذکر عباراتی اکتفا می شود.در فصل چگونگی شاعر و شعر او می نویسد:«...شاعر باید در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی....حظّ اوفر و قسم افضل از شعر بقاء اسم(ممدوح)است.»یعنی شاعر باید شعر دیگران را حفظ کند تا الگو داشته باشد.و پادشاه باید از چنین شاعری حمایت کند تا نامش در مدایح جاوید بماند و سر انجام این که «در خدمت پادشاه هیچ بهتر از بدیهه گفتن نیست که به بدیهه طبع پادشاه خرم شود.»پیداست که در این بخش شاعر مداح پیشه قصیده پرداز دربارهای ایران را در نظر دارد که انگیزه سرودن انها از اشعار صرفا دریافت صله هاو جایزه های آنچنانی بوده است ومطابق این ایده  بقول فضل ابن یحیی یکی از رجال درباری عصر عباسی مردم به چهار طبقه تقسیم می شده اند:

1-پادشاهان که سزاوار تقدم اند.

2-وزیران که هوش و رای ایشان رابرتری بخشیده.

3-بزرگانی که ثروت و سرمایه ایشان را پایگاه بخشیده.

4-طبقه ای که از رهگذر ادب بدینها نزدیکی یافته اند.

و مردمان دیگر خارو خاشاک اند و کف دریا و احمق و کودن یعنی اصلا به حساب نمی آیند .و هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.و اگر در های قیمتی لفظ دری و سخنان خدایی را زیر پای خوکان هم ریختی که ریختی و هنر کرده ای.و سر خمّ می سلامت شکند اگر سبوئی.

و اما یک سویه و رویکرد دیگر از آراء نظامی عروضی که بحث در ماهیت «علم شعر است» و در مقدمه مقالت دوم آمده است و این آرا منبعث از آرا و افکار حکمای یونانی در ماهیت شعر است بخش اول آن است که نظری کاملا صائب و مثل نظر امروزیان نوین است  .در این بخش می گوید :«شاعری صناعتی است که شاعر بدان اتّساق[ترتیب دادن ،جمع کردن]مقدمات موهمه[به وهم افکننده ،خیالی،مراد صغرا،کبرای قضایای مخیله است]کند و التئام[به هم پیوستن]قیاسات منتجه. این تعریف بسیار دقیق وجامع و مانعی از تعریف ادبیات است.مانند منطقیون با چیدمان صغری ها و کبری ها در قضایا به نتایج درخشانی می رسد .(یعنی شاعری فنی است که شاعر با آن بدون هیچ تکلفی به صورت فطری از مقدمات خیالی یعنی از صغری کبری های غیر علمی،قیاسهای دارای نتیجه می سازد.

به قضایایی-صغری کبری هایی -که در تالیف قیاس به کار می رود مقدمه می گویند.مقدمات موهمه در مقابل یقینیات است.این مقدمات خیال انگیزند و هرچند خواننده به آنها باوریز نداردامبکدر او موثر است.

مثلا می گوئیم:

شبه قیر بر روی مالیده //شب چون شبه است.پس نتیجه می گیریم شب قیر بر روی مالیده .و حالا می توانیم بگوییم :(شبی چون شبه روی شسته به قیر )

پس هنر نظامی عروضی در این تعریف این است که عنصر خیال و قوه وهم را وارد تعریف خود کرد و گفت شعر کلامی مخیل است  و این کامل ترین تعریفی است که از روزگار ارسطو  تا امروز از ادبیات به عمل آمده.یعنی حتی تعریف فرمالیست ها وشکل گرایان روسی و زبانشناسانی چون آندره مارتینه که می گوید :«شعر آن است که خبر آن بزرگ باشد.»و رابرت فراست (منقول در سبک شناسی شعر ،دکتر شمیسا،چ دوم،1375،ص384)  می گوید:شعر آن است که چیزی بگویند وتو چیزی دیگر از آن بفهمی.»در این تعریف نظامی جمع آمده است.و به مصداق :الدرس واحد و التکرار الف یک بار هم آن تعریفی را که نظامی عروضی سمرقندی به جهت آشنایی با فرهنگ یونانیان  و تحت تاثیر آثار ترجمه شده یونانی به ویژه تحت تاثیر ایسوکرات(خطیب قرن چهارم پیش از میلاد متوفی در 436ق.م)از شاگردان سقراط تکرار می کنیم که می گوید:«...بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ راخردو نیکو را درخلعت زشت و زشت رادر صورت نیکو جلوه کند ،و به ایهام ( به وهم افکندن،ایجاد وهم)قوتهای غضبانی و شهوانی را بر انگیزد تا بدان ایهام،طباع را انقباضی و انبساطی[غم و شادی] و امور عظام را در نظام عالم سبب شود.»و نظامی برای توضیح این مطلب حکایتی از احمد ابن عبد الله الخجستانی ذکر می کند که با خواندن  دو بیت شعر زیراز حنظله بادغیسی :

مهتری گر به کام شیر در است     شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه     یا چو مردانت مرگ رو یا روی

خربندگی را رها کردو سر انجام به امیری خراسان رسید. »

همین مباحث در برخی از آثار خواجه نصیر طوسی ازجمله  در اساس الاقتباس که در منطق نوشته شده و در معیار الاشعار که در عروض و قافیه نوشته شده است آمده است. مخصوصا در معیار الاشعار در باب ادبیات سخنان استواری دارد که شبیه به سخنان قدمای یونان است  و امروزه نیز معتبر و قابل اعتناست.به جهت اهمیت موضوع،محض نمونه پاره یی از اقوال او از معیارالاشعار نقل می شود:«شعر به نزدیک[=نزد]منطقیان کلام مخیل موزون باشد و در عرف جمهور[یعنی شاعران و مردم عوام غیر متخصص]کلام موزون مقفیّ[قید مخیل حذف شده و قید مقفیّ اضافه گشته است]...و اما تخییل تأثیر سخن باشد در نفس بر وجهی از وجوه مانند بسط یا قبض[شادی و اندوه].و شبهت نیست که غرض از شعر تخییل است،تا حصول ان اثر در نفس،مبدأ صدور فعلی شود از او،مانند اقدام بر کاری یا امتناع از آن.یا مبدأ حدوث هیأتی شود در او مانند رضا یا سخط یا نوعی از لذت که مطلوب باشد.

الاّ آنک تخییل را حکمای یونان از اسباب ماهیت شعر گرفته اندو شعرای عرب و عجم از اسباب جودت (نیکی)او (شعر)می شمرند.پس به قول یونانیان[تخییل]از فصول شعر باشد[شعر را از غیر شعر جدا می کند.

 

]و به قول این جماعت [شرقیان]از اعراض[که واجب نیست]و به مثابه غایت است.

و سپس در ادمه بحث در مورد وزن می گوید:«و وزن اگر چه از اسباب تخییل است...و به اتفاق وزن از فصول ذاتیز شعر است.»

و نیز در مورد قافیه می نویسد:

«از این بحث ها معلوم می شود که اعتبار قافیه از فصول ذاتی شعر نیست بل از لوازم اوست به حسب اصطلاح.»

می بینیم که مسلمین ما در قرن سوم   با آرای  ارسطو در باب ادبیات آشنا شدند و علت این آشنایی نیز به سبب ترجمه دو کتاب مهم ارسطو موسوم به پوئتیکز(بوطیقا،فنّ ادب)و رتوریک(رطوریقا،بلاغت)به عربی بود.لذا حکمای ما به تبعیت از آرای ارسطو ادبیات را به کلام مخیل (خیال انگیز) تعریف کردند  و اساس ادبیات را تخیل می دانستند.روی همین اساس حکمایی چون فارابی و ابن سینا  به تقلید از ارسطو کتاب فنّ شعر نوشته اند و در باب ماهیت شعر که عبارت از محاکات و تخیل باشد سخن رانده اند .به همین منوال منطقیون هم این بحث را در قسمت صناعات خمس مطرح کردنداما این مسئله در بین مسلمین بازتاب وسیعی نیافت و مخصوصا مطمح نظر ادبا قرار نگرفت واز این رو ادیبان تلقی درستی از تعریف ادبیات نداشتند .در مقابل حکما ،صوفیان ،عارفان وفلاسفه  و منطقیون اصالت تعریف ارسطو را که ادبیات کلام مخیل است حفظ کردند .گوئی همه آنان به اصل وراثت اندیشه ها که در اصطلاح فرنگیان به Filiationموسوم است اشعار و اتقان داشته اند .«یعنی هر مطلبی به نحوی ریشه در یک مطلب کهن دارد و مطالب از همدیگر رشد و نمو می کنند و این امر نه تنها در ادبیات،بلکه در همه دانشها صادق است .»

و اکنون این  حفظ اصالت وراثت اندیشه ها،در آثار حاج ملا هادی سبز واری  آخرین حکیم بزرگ سنتی ایران عهد ناصری که در سبزوار می زیست و فلسفه و منطق کلاسیک اسلامی را در کتابی که به منظومه معروف است ،به صورت فشرده  و خلاصه منظوم کرده است گواه سخنان من.

این حکیم بزرگوار با چه دقت و امانتی آرای قدمای یونان و حکمای سنتی پیش از خود را بعد از قرن ها این چنین زیبا و اصیل حفظ کرده است.تعریف او از ادبیات خلاصه و نقاوه همه تعریف های دقیق از عهد ارسطو تا روز گار ماست .و حتی این تعریف او از ادبیات که در اشعار ذیل آمده است  آنچنان امروزی می نماید که گاهی من وسوسه می شوم تعریف اورا با تعریف شکل گرایان و فرمالیست های روسی  که شعر را عبارت از «به شگفتی در آوردن»Making-strangeمی دانستند منطبق نمایم .با هم بخوانیم:

علی المخیلات للشعر احتوا            بالسجع والقافیة زاد روا

و من هنا للبعض بعض اوقع          من الخطابی و الکتاب یتبع

والغرض:التّرغیب اوالترهیب        ولو بکاذب،به تعجیب

یعنی اساس و احتوای شعر بر مخیلات است و سجع و قافیه آب و رنگ آن را می افزاید.و از این جاست که برخی از اشعار در برخی از افراد از خطابه نیز که بر خلاف شعر  در قرآن مجید مقبول خوانده شده است موثر تر است.(یا شعر در برخی از افراد از خطابه نیز موثر تر است امّاباید از قرآن پیروی کرد و خطابه را بهتر از شعر دانست.)[توضیح اینکه در قرآن مجید به استناد کریمه224 از سوره الشعرا:«والشعراء یتبعهم الغاون»از شعر مذمّت شده است .و به استناد کریمه 125از سوره نمل16«ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»از خطابه تمجید شده است.

خلاصه این که :غرض از شعر(علت غایی آن)هر چند دروغ و شگفتی آور باشد تشویق یا ترساندن(وادار کردن وباز داشتن )است ،(یا هر چند دروغ باشد ،باید اعجاب انگیز باشد.)مثلا در مقام تشویق و ترغیب به شراب ،یاقوت تر گفته شود و در مقام ترهیب(باز داشتن و ترساندن)تا زشت جلوه نماید زهر هلاهل گویند.سراسر دیوان حافظ مملو از این کیمیا کاریهاست اگر بپذیریم که شاعری و هنرمندی کیمیا کاری است نه زرگری.

به یک نمونه از این کیمیا کاری در شعر حافظ  توجه کنیم:حافظ شاعر آسمانی در یکی از غزلهای خود با مطلع:

دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را      در دا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

می گوید:

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند   اشهی لنا و اهلی من قبلة العذارا

        (دیوان حافظ،قزوینی -غنی،تهران،زوّار ،بی تا،5/8)

که در آن «بنت العنب »یا«شراب »را در مقام زشت نمایی امّ الخبائث و مادر پلیدیها خوانده است و سپس در مصراع دوم از آن به شیرین تر از بوسه دخترکان دوشیزه یاد نموده است و از آن مضمون ومعنایی پارادوکسی آفریده است چنانکه شیوه خاص خود اوست و همین برجستگی هاست که به سخن او تشخص خاص می بخشد که در شعر دیگران دیده نمی شود و این یکی از بارزترین وجه تمایز سخن حافظ با شعر دیگر معاصران و شاعران بعد از حافظ است واین همان «آنی »است که در شعر حافظ هست و در شعر دیگران نیست.یکی از ویژگی های بارز شعر حافظ استفاده از مضامین و معانی پارادوکسی و متناقض نمای (Oxymoron)اوست که با استادی تمام از این هنر به صورت آگاهانه استفاده نموده است که می توان همین خصیصه را یکی از ویژگی های سبک شخصی او قلمداد نمود .

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 92/3/30:: 7:47 عصر     |     () نظر

و بین آنها تعامل و ارتباط  برقرار است.اما اگر در مقام داوری بخواهیم  ارزشگذاری کنیم که کدام یک از عوامل و عناصر یاد شده برای حقیقت نمایی وعرضه واقعیت ها تفوق و برتری دارد باید اذعان کنیم که:زبان وسخن . ،بوسوئه،خطیب نامور فرانسه،در حضور لویی آنجا که از سیما و زیبایی های مریم ،مادر حضرت عیسی(ع)سخن می گوید چنین داد سخن در می دهد:هزارو هفتصد سال است که همه سخنسرایان عالم داد سخن در داده اند،هزارو هفتصد سال است که همه شاعران و نویسندگان در بیان سیما و زیباییهای مریم ذوق و قدرت خلاقه شان را به کار بسته اند و هزارو هفتصد سال است که همه پیکر تراشان و مجسمه سازان و نقاشان هنرنمایی کرده اند اما همه آنها به اندازه این کلمه که: مریم  مادر عیسی است سخن نگفته اند. (رک به بخش یایانی کتاب فاطمه فاطمه است اثر دانشمند فقید دکتر علی شریعتی  ). در تورات آمده است:در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود. و نظامی می گفت:

بی سخن آوازه عالم نبود                      اینهمه گفتند و سخن کم نبود

بلبل عرشند سخن پروران                   باز چه مانند به آن دیگران

آنچه هم نو است و هم کهن است           سخن است و در این سخن ،سخن است

گفتار های نظامی در باره ارج و ارزش سخن و زبان  و والایی های آن بقدری متوسع  و گسترده است که محتاج پرداختن به رساله ای مستقل است (رک :به مقاله تلقی نظامی از شعر و شاعری با عنوان :نه هرکس سزای سخن گفتن است.منتشر شده در یکی از شماره های کیهان فرهنگی،و در حال حاضراز طریق پایگاه اینترنتی کتابخانه و مجلات تخصصی نور هم می توان به آن مقاله دست یافت.)

در لغت (=زبان)عشق سخن جان ماست        ما طللیم این سخن ایوان ماست

ما که نظر بر سخن افکنده ایم                    مرده اوییم و بدو زنده ایم

با سر زانوی ولایت ستان         کس ننهد بر در هر آستان

گر بنمایم سخن تازه را            صور قیامت کنم آوازه را

همین طور اشعاری را که از نظامی ،سخن پرداز گنجه ،در ذهن و حافظه خود دارم اگر بخواهم نقل کنم سخن به درازا خواهد کشید.نظامی ،عطار ،مولوی ،خاقانی،صائب  ، نیما یوشیج وملک الشعرای بهار...از شاعرانی هستند که در ضمن اشعار و سخنانشان مانند امروزیان به بحث ماهیت شعر وادبیات پرداخته اند.بنابر این اگر فاضل اهل کتاب علاقمند به مباحث سبک شناسی ونقد ادبی و انواع ادبی و دیگر انواع بخواهد در این زمینه ها به تحقیق وتتبع بپردازد رسالات بس گران ارجی را می تواند به جامعه بشری اهدا نماید.

این سخن و زبان که بی آن آوازه عالم نبود نزد رواقیان به لوگوس (Logos ) معروف است زیرا لوگوس مفهومی بس جامعتر از زبان دارد.مفهومی که از آن  نطق و اندیشه هر دو استنباط می گرددیعنی همان صفتی که وجه تمایز آدمی از سایر موجودات می گردد.(ر.ک.به :زبان شناسی و ادبیات،تاریخچه چند اصطلاح،ترجمه کوروش صفوی،هرمس،1377،ص16به بعد)

آدمی مخفی است در زیر زبان      زان پیمبر گفت من کلّ لسان   (مولوی)که اشاره دارد به احادیثی از احادیث نبوی زیر:المرء مخبوء تحت لسانه،و "من عرف الله کلّ لسانه

لوگوس رابطه اندیشه و زبان

تا آدمی لب به سخن نگشوده است چون راز سر به مهری است اما همین که شروع به سخن گفتن کرد اندیسه ، بینش و منش خود را افشا می کند .سعدی ،نویسنده و شاعر قرن هفتم در مقدمه گلستان آورده است:

زبان در دهان ای خردمند چیست؟             کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی                که گوهر فروش است یا پیله ور؟

(کلیات سعدی،به اهتمام محمد علی فروغی،ویراسته بهاء الدین خرمشاهی و ...،امیر کبیر،1363،ص32)

گفتیم که نطق ترجمه لوگوسLogosیونانی و از فعل لیگن به معنی گفتن است و Logicلوجیک هم که به معنای علم منطق است از آن اخذ گردیده است.از معانی دیگر لوگوس سخن و خرد است و هراکلیتوس می گوید:سخن جاودانی است ولی مردم آن را نمی فهمند.همه چیز بر حسب لوگوس(سخن)صورت می پذیرد.شدن و تغییر همه چیز هازیر لوای خرد و لوگوس قرار دارد.

(هیدگر وشاعران/68)خلاصه اینکه لوگوس از آن کلماتی است که از آن هم اندیشیدن وهم سخن گفتن استنباط می شود.

لفظ و معنی  و رابطه آن دو با یکدیگر

فردینان دو سوسور(1875-1913)زبانشناس سویسی،می نویسد:«زبان را می توان به یک برگ کاغذ تشبیه کرد که یک رویه آن را مفاهیم یا معانی و رویه دیگر آن راصداها تشکیل می دهد.از این رو ،مفاهیم و صداها رانمی توان از یکدیگر جدا دانست.»(ر.ک.به:سیر زبانشناسی،دکتر مهدی مشکوة الدینی،دانشگاه فردوسی مشهد،دوم،1376،ص80).اینکه لفظ چیست ؟و معنی کدام است؟و چه پیوندی بین آن دو حاکم است در عمر هزار و اندی ساله زبان و ادب فارسی بحث هایی بس دراز آهنگ بین فضلا و بلغا و سخن سنجان و آفرینندگان معانی باریک و نغز درگرفته است که دارای معانی متناقض نما و پارادوکسی (Paradox) است.ما در اینجا جهت روشن شدن مقصود به برخی از این آرا می پردازیم.

بحث لفظ و معنی ابتدا بین مسلمین در گرفت بدین معنی :«این بحث که آیا معنای قرآن مجید معجزه است یا لفظ آن و یا هردو ،به اینجا منجر شد که در بلاغت نقش اصلی برعهده لفظ است یا معنی؟»(نقد ادبی ،دکتر شمیسا،ص70)و همین توجه به جنبه های لفظی و معنوی قران مجید منشاء بررسی لفظ و معنی آثار ادبی و ترجیح یکی بر دیگری  گردید. و از این میان بلغایی چون:«جاحظ(متوفی در 255هجری)وقدامدامه ابن جعفر(متوفی337هجری)که نصرانی بود وصاحب کتاب نقدالشعر(توضیح اینکه نگارنده به استناد کتاب آشنایی با نقد ادبی زنده یاد دکتر زرین کوب،چاپ 1376ص 294 کتاب نقدالشعر را به قدامه ابن جعفر منسوب نموده بودم که به هنگام جستجو به طور تصادفی در پا نوشت ص17از کتاب تحلیل اشعار اسرارالبلاغه به خامه دکتر تجلیل به چنین یادداشتی بر خوردم:لازم به توضیح است که اخیرا انتساب نقدالشعر به قدامه ابن جعفر با دلایل رد شده و آن کتاب را به ابوالحسین اسحق بن ابراهیم ابن وهب نسبت داده اند و نام اصلی کتاب[البرهان فی وجودالبیان است]که به تحقیق دکتر احمد مطلوب و دکتر خدیجه الحدیثی از سوی جامع بغدادبه سال 1387هجری طبع شده است.) وقاضی علی عبدالعزیز جرجانی (متوفی در 362هجری) و ابو هلال عسکری معتقد به  برتری لفظ بودند ابن جنی(متوفی در 393هجری) و عبدالقاهر جرجانی که ایرانی بود ودر علوم بلاغت دستی داشت و فخر رازی به معنی بیش از لفظ اهمیت می دادند.بعضی ها نیز طرفدار تساوی لفظ و معنی بودند.ابن قتیبه و ابن طباطبای علوی و قلقشندی (صاحب صبح الاعشی،قرن نهم)لفظ و معنی هردو را مهم می دانستند.(ر.ک.به:نقد ادبی دکتر شمیسا/71)صائب می گفت :

لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید       کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا

که در این صورت لفظ و معنی چو نان دو روی یک سکه تصور شده است که از هم جدا ناپذیرند (ر.ک به:کلیات سبک شناسی ،دکتر شمیسا،چاپ1372/16)

عبد القاهر جرجانی ایرانی از نخستین نظریه پردازان مهم در باره  علوم بلاغی  ،ضمن مهم شمردن " معنی"در دلائل اللاعجازص309با این عبارت:«اینکه می گوییم فصاحت در معنی است،مقصود آن استکه مزیتی که لفظ به سبب آن سزاواروصف فصیح می شود در حقیقت به معنی باز می گرددنه لفظ.»در باره اهمیت لفظ نظریه ای ابراز نموده است که شبیه به نظریه شکل گرایان(=فرمالیست ها)است.که بدان نظریه ی نظم می گویند .به این معنی که لفظ به تنهایی و مجرد مهم نیست بلکه اهمیت لفظ در جمله و در ارتباط با پس و پیش است که واجد اهمیت است.در این باره می نویسد:«ما وقتی می گوییم فلان لفظ فصیح است که موقعیت آن رابه لحاظ نظم کلام و تناسب آن با معانی کلمات مجاور آن به حساب آوریم.این که می گوییم فلان لفظ در محل مناسب خود جای گرفته و در گوش،خوش آیند است و بر زبان آسان است،مقصود همان حسن توافق و تناسبی است که از جهت معنی،میان این لفظ با لفظ دیگر وجود دارد.»

(ر.ک .به:در اقلیم سخن،دکتر حسن بساک،چاپ دانشگاه پیام نور،چاپ دوم ،1385،ص20)

پس جرجانی را باید نخستین و شاید تنهاترین کسی قلمداد کرد که :«به مساله Syntax(نحو و ترکیب کلام)و Context(فحوای کلام)و حتی محور همنشینی توجه کرد.»

دکتر شفیعی کدکنی،محمد رضا،در کتاب این کیمیای هستی ،مقاله ای با همین عنوان،ص39می نویسد:«معروف میان مردم آن است که در تصوف ،اصل،معنی است و لفظ هرچه خواهد گو باش.اما حقیقت امر این است که در لحظه های ناب صوفی،اصالت با موسیقی(کلمات )است و معانی تابع این موسیقی و الفاظند،گر چه اصرار ورزند که:«حرف چبود؟خار دیوار رزان.»

زبان و گفتار

زبان در مفهوم کلی خود یک مفهوم فلسفی است .قوه یی است که در نوع انسان به ودیعه نهاده شده است.ودر طول اعصار و دورانها به صورت گفتار های فردی ضاهر شده است.نخستین زبانشناسی که بین زبان و گفتار تمایز قائل شد کسی نبود جز فردینان دو سوسور از فرمالیست های روسی که پدر زبانشناسی جدید نام گرفته است.به نظر سوسور زبان(=Langue )،"تمامی توان ها و نیروهای آدمی  برای ارائه معناست،و همچون یک دستگاه و نظام،ضوابط و قائده هایی دارد که فراسوی هرگونه گزینش شخصی وجود دارند.یعنی استعداد مشترک بین همه سخنگویانی که به یک زبان تکلم می کنند و می توان به آن زبان بالقوه گفت.اما گفتار(=Parole)،کاربرد شخصی زبان است و شکل ظهور و فعلیت یافتن آن نظام در سخن گفتن و نگارش است.مثلا هریک از دیوان های شعری مانند رودکی ،سعدی ،حافظ و نیما یوشیج و...یک گفتار از زبان فارسی و بوف کور صادق هدایت و سمفونی مردگان عباس معروفی و راز های سرزمین من رضا براهنی گفتار دیگری از همین زبان است.این گفتارها همه با هم مختلفند و تنها گوشه ی کوچکی از امکانات بی پایان زبانی محسوب می شوند.بنابر این زبان،یک دستگاه و نظام ذهنی و انتزائی است که کاملا دور از دخل و تصرف فرد است.مانند زبان فارسی،انگلیسی ،ژاپنی وترکی و مانند آنها. در مقابل این نظام کلی و ذهنی  که زبان نامیده می شود وجه دیگر این پدیده یعنی گفتار قرار دارد که جزئی و عینی است.پس زبان که پدیده ای ذهنی ،مجردو بالقوه است به دووسیله به صورت عینی و محسوس در می آید و عامل تفهیم و تفاهم می شود. این دو وسیله عبارتند از صوت و خط.صوت و خط هر دو به عنوان ماده ای محسوس،شنیداری و دیداری نظام ذهنی زبان رادر خود منعکس می سازند.از این رو زبان به عنوان یک پدیده ذهنی واحد،دارای دو تظاهر یا دو نمود عینی است که یکی از آن دو،نمود صوتی یا ملفوظ یعنی گفتار و آن دیگری نمود خطی یا صورت مکتوب زبان است.

نتیجه ای که ما از بحث زبان و گفتار می گیریم و استفاده ای که از آن می کنیم این است که :هر چه قدرت بهره گیری ما در گفتار یعنی روشهای مختلف به کار گیری امکانات بی پایان زبانی بیشتر باشد قدرت ما از استفاده از زبان یا قوه نطق بیشتر خواهد بود.حافظ می فرماید:

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب         از هر زبان که می شنوم نامکرر است

پس به قول ماروزوMarouzeauاستاد دانشگاه سربن:«زبان  سیاهه یی از امکانات فراهم می آورد.این امکانات همان سرمایه ی همگانی است که در اختیار همه بهره بر داران گذاشته شده است. بهره برداران به حسب نیازهای بیانی خود،از این سرمایه بر می گیرند و تا آنجا که قوانین زبان به آنان اجازه می دهد[اشاره به محور همنشینی]گزینش به عمل می آورند.»در این عبارت ماروزو نیز به دو مفهوم مهم فردینان دو سوسور یعنی به زبان و گفتاراشاره شده است.در مقام تمثیل می توان زبان  را به بازی شطرنج تشبیه کرد که امکانات آن بی پایان است و گفتار یک دست از این بازی شطرنج است که محدود است.به عبارت دیگر می توان زبان را به مثابه ی انبار بزرگی از امکانات بی پایان  تلقی نمود که در آن همه امکانات زبانی موجود است از این امکانات  همان طوری که رودکی استفاده کرده است ،فردوسی نیز سود جسته است .این امکانات همان اندازه  در اختیار عنصری بوده است که در اختیار سلمان ساوجی و خواجو و حافظ ونیما یوشیج و فروغ فرخزاد وشهریار و پروین اعتصامی.شاعران دوره بازگشت هم از همه امکانات بالقوه زبان برخوردار بوده اند اما درمقام عرضه محاکات شعرآنان چیزی نبوده است جز باز گشت از روی عجز (به تعبیر نیما یوشیج)و تقلید محض از شعر شاعران سبک خراسانی و سبک عراقی.شاید راز اینکه حافظ با آن همه ذوق سخنوری ولطف خداداد در طول شاعری خود بیش از پانصد غزل به اتفاق اکثر  حافظ پژوهان نسروده است ناشی ازهمین  گزینش دیر پسندی بوده باشد .نظامی می گفت :

هرچه در این پرده نشانت دهند        گر نپسندی به از آنت دهند

به که سخن دیر پسند آوری            تا سخن از دست بلند آوری

یعنی دست هرکه درازتر و قویتر باشد از این انبار امکانات بهترین و بیشترین را بر می گزیند .اما گزینش مردم عادی با گزینش شاعران یکسان نیست  ."مردم عادی دست خود را دراز می کنند و هرچه دم دست است بر می دارند اما شاعران و نویسندگان در اعماق این انبار جستجو می کنند و بهترین ها را انتخاب می کنند."

ژان پل سارتر(1905-1980)یکی از آخرین فیلسوفانی که به بحث در ماهیت ادبیات پرداخته  در (کتاب ادبیات چیست،ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی ص21به نقل از بیان دکتر شمیساص32به بعد) در سخنان هوش ربایی می نویسد:«اما شاعر به جای آنکه اشیا رانخست از طریق نامشان بشناسد،گویی که در آغاز،بی واسطه الفاظ،تماسی خاموش با اشیا می یابد و سپس به سوی دسته یی دیگر از اشیا که همان الفاظند،رو می آورد.آنها را لمس می کند،می مالدمی ورزد،می بوید.در آنها درخششی خاص می یابد و کشف می کند که میان انها با زمین و آسمان  وآب و همه  اشیاء آفریده و حادث پیوندی هست.چون نمی تواند آن ها رابه عنوان نشانه یکی از جلوه های جهان به کار برد،ناچار کلمه راتصویر یکی از این جلوه ها می بیند.و این «تصویر لفظی»که به سبب مشابهتش با مثلا درخت بید یا زبان گنجشک مورد انتخاب شاعر بوده است،لازم نیست که حتما همان کلمه یی باشد که ما برای نامیدن این اشیا  به کار می بریم.چون شاعر خارج از زبان است،به جای آنکه کلمات همچون دلالاتی باشند که او را از خودش بیرون ببرند و میان اشیا بیفکنند،شاعر آنها را چون دامی  برای صید واقعیت گریزپا می بیند.الغرض،زبان تماما در نظر او آئینه جهان است..»

اکنون به برخی از این گزینش ها  که در آن زبان چون آئینه ای برای تصویر سازی تخییلی است می پردازیم  اما نکته نغز اینجاست که تصویر جهان در ادبیات همواره از نسخه اصلی خود گیراتر و دلنشین تر است.برای همین است که وصف بهار و شکفتن گلها در شعر شاعران برای ما بسیار خیال انگیز تر و لذت بخشتر از این است که درو پنجره را به روی خود باز کنیم و به تماشای باغ و گل بنشینیم.به قول سهراب سپهری (1307-1359 ) نقاش و شاعر عارف معاصر:

واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشد.

یکی از این نمونه های موفق را در شعر شاعران آغاز شعر فارسی بخوانیم که در آن گره خوردگی عاطفه و تخیل به نحو بارزی آشکار است.

به هوا در نگر که لشکر برف     چون کند اندر او همی پرواز

راست همچون کبوتران سپید       راه گم کردگان به هیبت باز

می بینیم که بارید ن برف پدیده ای است که در نگاه ما مردمان عادی هیچ ربطی به پرواز کبوتران در هوا ندارد .اما ذهن تصویر آفرین و مخیل این گوینده دو مفهوم دور از هم و بی ارتباط رابا نیروی تخیل خویش مرتبط  ساخته است و هر خواننده صاحب ذوقی با خواندن آن غرق در لذت می شود.اما شاعر یا گوینده چگونه توانست بین این دو مفهوم دور از هم ارتباط برقرار کرده،خواننده را غرق در لذت کند؟پاسخ این با عامل تخیل و عنصر خیال که به صور خیال معروف است  و در بلاغت فرنگیان Imageگفته می شود.که اگر بخواهیم با اصطلاحات سنتی خودمان که در علوم بلاغی و معانی و بیان مذکور است توضیح دهیم. باید بگوییم حاصل نیروی تخیل همان تشبیهات و استعارات و مجازهایی است که شاعر می آفریند.به زعم بسیاری از ناقدان شعر از ارسطو و هوراسHoraceگرفته تا نورتروپ فرای ادبیات شناس نامبردار،جوهر اصلی و فصل مقوّم شعر همین عامل تخیل و عنصر خیال است.در کتاب Theory of Literatureتئوری ادبیات،نوشته رنه ولک واوستن وارن ص7آمده است که:خط مشخص ادبیات تخیل ،جعل و اختراع است و این مشخصه چون خطی نامرئی همر ،دانته،شکسپیر و بالزاک رابه هم وصل می کند.(ر.ک :کلیات سبک شناسی،دکتر شمیساص92).ومن اضافه می کنم  مشخصه تخیل و صور خیال چون نخی نامر ئی است که :رودکی را به فردوسی و فردوسی را مولوی و مولوی را به حافظ و حافظ را به شاملو و شاملو را به تی .اس الیوت و الیوت را به گوته و گوته را رابرت فراست و فراست رابه بودلرو...متصل می کند.[در نوشتن این بخش علاوه بر منابع معرفی شده از آثار زیر نیز استفاده شده است:1-ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت،دکتر محمد رضا شفیعی کد کنی،تهران،سخن،1380 /2-مقدمات زبانشناسی،دکتر مهری باقری،دانشگاه پیام نور،چاپ سوم 1386/3 -معانی،دکتر سیروس شمیسا،تهران،میترا،چاپ سوم،1374/بیان،دکتر شمیسا،تهران،فردوس،چاپ نهم،1381  ]

 

 

                

جادوی سخن

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ        سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

«بنا به روایت های هندی ،سخن دارای نیرویی سحر آمیز است که می تواند دانایی رااز اندیشه به عمل آورد.این نیروی جادویی که منتره    نامیده می شود،در وداها و در ادبیات هندی نمایان گر کلام مقدس است و قدرت آن در به انجام رساندن اعمال جادویی از طریق گفتار است.شفای بیماران و راندن دیوان و موجودات زیان آور از نیروهای خاص منتره است.»(زبان ،فرهنگ ،اسطوره،ژاله آموزگار یگانه،تهران،انتشارات معین،1386)

نگارنده نکته ای را که بایسته توضیح می داند و چنین می انگارد که برای برخی از خوانندگان ممکن است موجب ابهام شود این است که جادو در ادبیات باستان معنای منفی دارد حال آنکه مراد ما در اینجا تاثیر سخن در نفوس است با رویکردهای متفاوت.

قدما مخصوصا منطقیون در مطالعه هر امری چهار علت را مورد بررسی ومطا لعه  قرار می دادند.علل اربعه(علت های چهار گانه )،که شعر و ادب و سخنوری نیز از این موضوع مستثنی نبود.یعنی برای درک کامل موضوع مورد بررسی چهار سبب را مورد دقت وامعان نظر قرار می دادند به شرح زیر:1-علت مادی :یعنی امر مورد مطالعه از چه ساخته شده؟  2-علت فاعلی:چه کسی آن را ساخته؟   3-علت صوری:چگونه ساخته؟شکل آن چگونه است   4-علت غایی:چرا ساخته؟مثلا در مورد یک ساختمان ،می توان گفت،علت مادی آن آجر و سیمان و چوب و آهن است.علت فاعلی آن بنّا و نجّار وسیم کش است.علت صوری آن فضایی است مربع یا مستطیل با کف و سقف  و کمد  و علت غایی آن سکونت و آسایش آدمی است.

و در مورد ادبیات نظر افلاطون (ولابد سقراط)و ارسطو(با اختلافات جزیی) علت مادی محا کات است که قبلا توضیح داده شد و در اینجا نیاز به تکرار نمی بینم.علت فاعلی جذبه و الهام است نه شاعر.علت صوری که در هر زبانی فرق می کندمثلا عبارات موزون و مقفیّ است.و علت غایی تاثیر و نفوذ در دلها است(بلاغت)که خیلی مهم است.

این مسئله بلاغت وموثر سخن گفتن هم در عهد یونان باستان و هم در جهان اسلام علم مستقلی است .در  یونان باستان از نشانه های  بارز دمکراسی و مردم سالاری وجود دادگاههای متعدد بود.عامه مردم جهت تظلم و دادخواهی دعاوی خود را در دادگاهها مطرح می کردند و لذا به خطابه  و هنر موثر سخن گفتن توجه داشتند.سوفسطائیان مخصوصا به ظرایف فن خطابه و مجادله و مغالطه توجهی ویژه داشتند.بعد ها افلاطون در مورد خطابه بحث های دقیقی کرد و آن را پرورش داد و گسترد و این نکته را مطرح کرد که خطابه باید با توجه به روحیه شنونده ایراد گردد .وهمین مباحث درعصر عباسی در علم معانی  به صورت سخن گفتن به مقتضای حال مخاطب (شنونده)مطرح شد.بعد از افلاطون،ارسطو کتاب مستقلی در این زمینه به رشته نگارش در آورد موسوم به رطوریقا (هنر سخن گفتن)و کوشید در آن کتاب از تمامی سبکها و صنایعی که درموثر کردن کلام به کار می روند سخن به میان آورد.ارسطو آن نابغه بزرگ چنانکه قبلا نیز اشاره کرده ام علاوه بر رطوریقا کتاب دیگری موسوم به پوئتیکزیعنی ادبیات شناسی دارد  که این دو کتاب اساس بلاغت در شرق وغرب است.خوشبختانه  این دو اثر مهم که در نوع خود شاهکاراست  به زبان فارسی ترجمه شده است .[کتاب پوئتیکز یک بار با عنوان هنر شاعری به کوشش فتح اله مجتبایی و بار دیگر به خامه زنده یاد دکتر عبد الحسین زرین کوب با عنوان فن شعر ترجمه گردیده است.استاد م دکتر شمیسا در کتاب معانی ص60طی یادداشتی مرقوم داشته است :پوئتیکز یا ادبیات شناسی یا فن ادب در فارسی تحت عنوان«فنّ شعر»و نیز«هنر شاعری»ترجمه شده است،امّا ارسطو در این کتاب فقط از شعر سخن نمی گوید ،بلکه در باب انواع مختلف آثار ادبی سخن گفته است.]گفتنی است که بعد از ارسطو ،کسانی تلاش کردند تا آن تمایزی را که بین رتوریک وپوئتیکز نزد ارسطو وجود داشت نا دیده بگیرند .مثلا هوراس ادیب معروف رومی در کتاب منظوم«فن شعر » خود ،هدف شعر (ادبیات)راتعلیم ومشعوف کردن(لذت بخشیدن)خواننده می داند.یا ایسوکراتیسIsocrates(همان کسی که در خطبه های خود یونانیان را علیه ایرانیان تحریک می کرد.)پیش از ارسطو رتوریک را این گونه تعریف کرده بود:«صناعتی که بدان معنی کلان را خرد نمایند و معنی خرد را کلان نشان دهند.»حال آنکه این تعریف بیشتر درباره ادبیات صادق بود تا رتوریک چنانکه عین همان تعریف را نظامی عروضی صاحب چهار مقاله  لابد تحت تاثیر فرهنگ یونان هدف شعر و شاعری ذکر می کند:«شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه،بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خرد و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند.»استاد شمیسا در توضیح این مطلب اخیر نظامی عروضی که البته در حقیقت ترجمه جمله معروف ایسوکرات  شاگرد سقراط در تعریف رتوریک یا خطابه با عبارت زیر است:

The art of making great matters small,and small things great

یعنی هنری که با آن امور بزرگ را کوچک و امور کوچک را بزرگ کنندمی نویسد:کوچک کردن امور بزرگ و بزرگ وانمود کردن امور کوچک را قدمای ما به ترغیب و ترهیب  و تهویل و تعظیم وتحقیر و نظایر آن ترجمه کردند:«شعر صناعتی است که قادر باشند به آن بر ایقاع تخّیلاتی که مبادی انفعالات نفسانی مطلوب گردد.پس مبادی آن مخیلات باشند و آن قضایایی باشد که تاثیر کنددر نفس به انبساطی یا انقباظی یا تسهیل امری یا تهویل آن یا تعظیم آن یا تحقیر آن .»[درّة التّاج،چاپ1320،ص14منقول از نقد ادبی،ص69]

در اینجا نکته ای را که در باره رتوریکRhetoricشایسته تامل و واکاوی مجدد می بینم این است که گاهی در زبان فارسی رتوریک را به نادرست همان علم "معانی و بیان "می خوانند .حال آنکه چنین نیست.بلکه واژه از تبار یونانی تخنهTekhneوبه معنای فنّ و هنر است که گاهی از آن به هنر یا فنّ بیان یاد می شود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 92/3/22:: 6:25 عصر     |     () نظر

تشبیه واستعاره اصلی ترین ابزاراز ابزارهای هماننده سازی ومحاکات 

گفتیم که یکی از معانی محاکات شبیه سازی وتصویر آفرینی است.شاعران و نویسندگان با استفاده از این عناصر سخن خود را مایه ور  و خیال انگیز می کنند.و از آنجا که گفتیم به زعم ارسطو محاکات وتقلید کپی برداری صرف از اشیا وطبیعت نیست ،بلکه تصرف ذهنی هنرمندانه در جهان اشیا و طبیعت است .انتقال جهان است به واژگان.پس همانطوری که نقاشان با رنگها و موسیقیدانان با نتها وآواها می خواهند به بیان ما فی الضمیربپردازند ،شاعران با کلمه و کلام و سخن می خواهند  جهان خود را تصویر کنند.جهانی که به تعبیر ریکور،(فیلسوف و ادیب فرانسوی1913)به جهان خیالی موسوم است.(Mundus Imaginalis)جهانی که هر فرد آن را در ذهن خود می سازد و دنیای پنداشته اثر هنری منطبق با آن است.(رک.به :ساختار و تاویل متن،ص635)اما این جهان ،جهان حقیقی نیست،یعنی نه زمان مطرح شده ،زمان حقیقی است و نه مکان مطرح شده مکان حقیقی است بلکه جنبه حقیقت نمایی دارد.چیزی که از آن به راست نمایی (verisimilitude)تعبیر می شود.دکتر بهرام مقدادی در کتاب کیمیای سخن ص43به بعد می نویسد:"سخنان ارسطو مارا به نظریه "راست نمایی" در ادبیات جدید رهنمون می کند،یعنی به کیفیتی در یک اثر ادبی که کارهای اشخاص و قهرمانان مثلا رمانی رابرای آفرینش"نمایشی"از واقعیت ،در نظر خواننده،به اندازه کافی"باور کردنی"جلوه دهد.مثلا کاری که کافکا در مسخ کرده است.در عالم واقع هیچگاه انسانی به سوسک مبدل نمی شود ولی کافکا با استفاده از شگرد "راست نمایی"،این پدیده را قابل قبول جلوه می دهد."

استاد سخن دکتر شمیسا که این حقیر نیز در دهه 60 13 یک چند افتخار شاگردی آن بزرگوار را داشته است  و از خوان بی دریغش بهره ها برده است در کتاب مستطاب نقد ادبی،ص60به بعد می نویسد:بحثVerisimilitudeمربوط به همین محاکات است.اصل این واژه VeriSimillisاست به معنی مثل حقیقت،شبیه به واقع و گاهی به آنResemblanceهم می گویند که به معنی شباهت وتطابق است.در تعبیر این اصطلاح ارسطویی مطالب مختلفی را می توان مطرح کرد،اما لب مطلب این است که اثر هنری اصل خود یعنی چیزی را که محاکات کرده است به یاد می آورد بین آن دو شباهت است ولذا اثر هنری با همه تصرفات هنرمند حقیقت را می نمایاند.نکته در دو چیز است:در تصرف هنرمند و در زبان(بحث در ادبیات است).به لحاظ زبان باید دقت داشت که زبان یعنی گذشته،سنت و آنچه بود(نه آنچه هست)و هر روایت زبانی،آنچه بودو گذشته را به آنچه هست و حال تبدیل می کند،اما بین این بود و هست ارتباطی است.شهر ری ،رود سورن در بوف کور یاد آور شهر ری و چشمه علی است اما آن نیست.شیرازی که در شعر سعدی و حافظ است نه تنها شیراز امروزی نیست دقیقا شیراز قرن هفتم و هشتم هم نیست،شیراز شعر سعدی و حافظ است .محاکات باعث حقیقت نما یی می شود ،خود حقیقت بیرون از متن ادبی است.مجتبی مینوی به هدایت ایراد می کند که با توجه به زمان رمان بوف کور ،تریاک کشیدن نباید مطرح می شد.هدایت به او جواب می دهدکه این زمان ،زمان حقیقی نیست،فانتزی است،هیچ کدام به بحث محاکات توجه ندارند.آری زمان بوف کور فقط و فقط یاد آور یک زمان تاریخی است.پل ریکور ،دوبلین یولیسیس جیمز جویس رامثال می زند که با آن همه دقت در توصیف فقط دوبلین رمان است نه دوبلین حقیقی.....زمان و مکان داستان را داستان خودش به وجود می آورد و این زمان و مکان به هر حال ما رابه یاد یک زمان و مکان دیگر می اندازد."آنگاه از رشت و شیرازی که در داستانهایش سخن به میان امده است چنین تفسیری دارد:"رشت و شیراز در داستانهای من یک Mundus Imaginalis(جهان خیال )است،رشت و شیرازی است که فقط من دیده ام نه هیچ کس دیگر و ممکن است با رشت و شیرازی که دیگران دیده اند شباهت هایی هم داشته باشد."اما نکته باریکتر از مو اینجاست که این همانند سازی و آفریدن مدینه فاضله و آرمانشهر خیالی چگونه صورت می گیرد؟پاسخ این است.به یاری "زبان"یعنی زبان ادبی نه زبان عادی و روز مره و نه زبان علمی و تاریخی.یکی از مهمترین رویکردهای ادبیات رویکرد علم بیان است.که در تعریف آن گفته اند :"ادای معنای واحد به طرق مختلف است "که در کتب سنتی به آن اشاره شده است که صائب بر اساس آن می گفت :

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت     در بند آن مباش که مضمون نمانده است

پس زبان ادبی که در علم بیان مطرح می شود همان توضیح نظریه محاکات است.و در آن به ما می آموزند که کلمات و واژگان در معنای حقیقی و اصلی خود به کار نمی روند.ما آدمیان و مردمان عادی با زبان عادی و روزمره و هر روزینه با همدیگر ایجاد ارتباط می کنیم .می گوییم،صبح شد ،خورشید طلوع کرد ، پیر شدم،موهای سرم سفید شد ،فلزات در صد درجه حرارت منبسط می شوند وهزاران جمله دیگر از این دست که قابل صدق و کذبند و در مقابل تعداد دیگری از انسانها هستند که جهان را جور دیگری می بینند ،هرچیز را به گونه ای دیگر نامگذاری می کنند خلاصه زبانشان با زبان ما فرق دارد .میان ماه من تا ماه گردون     تفاوت از زمین تا آسمان است

آنها سخن نمی گویند ،خاموشی هم نمی گزینند،حدیث آنان حدیث دیگری است ،آنان می خواهند بنیاد کلام را بر اندازند.گویی زبان پریشانی هستند که به زبان پریشی دچار شده اند ،زبانشان ،زبان رمزگان است،مخاطب در دریافت پیام آنها دچار اشکال می گردد زیرا:"اینان جهان را وارونه ومغشوش می بینند.اسمها را عوضی می گویند و واژه ها را غلط استعمال می کنند.(مثلا)آن پیر مرد خراسانی عقیده دارد که کوهی است که بر سرش برف نشسته است.                                     (پر از برف شد کوهسار سیاه   همی لشکر از شاه بیند گناه ،فردوسی)                                     آن یکی خودش را یک درخت خمیده پر از شکوفه های سفید می داند.(سپید شد چو درخت شکوفه دار سرم   از این درخت همین میوه غم است برم ،جامی)

چه توهمات غریبی،یکی از آنها نرگس های بیشماری رامشاهده کرده است که از آسمان فرو می ریخته اند و بعد از آن گل زرد بزرگی در آسمان شکفته است و دیگری وقوع یک حادثه عجیب رادر آسمان تایید کرده و اظهار داشته است که در تمام طول شب شاهد بوده است که انبوهی از دندانها به زمین ریخته است.

خلاصه اینکه تماس ذهنی با آنان به این سادگی ها ممکن نیست و گاهی بدون رمز گشایی اصلا غیر ممکن است .برخی از آنان در آسمان طاووسی دیده اند که بالهایش از آتش بوده است و برخی اظهار می دارند که شب در اتاقشان ماه و ستاره بوده است.(رک:ماه در پرونده،استاد دکتر شمیسا،تهران،فردوس،چ اول،1378 ص12به بعد ).برای روشن شدن معنی در اینجا اشاره به نظریه ارتباط رومن یاکوبسن Communicative TheoryیاInformation Theoryسخت مناسب می نماید.در هر ارتباط زبانی شش عامل نقش دارد.      :پیام(Message)از سوی فرستنده(گوینده)بهگیرنده(خواننده،شنونده)فرستاده می شود.در هر ارتباط موفق سه عامل دیگر هم نقش عمده و اساسی دارد:تماس،کد(Code)و زمینه.مثلا اگر همین نوشته را در نظر بگیریم :که من مولف آنم ،فرستنده پیامم.و شما که خواننده آن هستید گیرنده پیامید.پیام معنا ومضامین این کتاب است که می فهمید.

وسیله تماس در اینجا:مطالعه این متن چاپی است که در اختیار شماست.کد(یعنی رمزو علائمی که پیام به آن منتقل می شود)در اینجا زبان فارسی است.زمینه(مقدمات و تمهیدات فهم پیام)آشنا بودن با زبان وادب فارسی است.( 1-رک:معانی،استاد دکتر شمیسا،تهران،میترا،چ3، 1374،ص43به بعد 

2-زبانشناسی و نقد ادبی،مریم خوزان و حسین پاینده،تهران،نشر نی،1386،ویراست دوم،مقاله زبانشناسی و شعر شناسی،رومن یاکوبسن،ص71به بعد.)

یکی از فیلسوفانی که به سخن و زبان اهمیت ویژه ای قائل است مارتین هایدگر زاده1889فیلسوف آلمانی،وشاگرد ودستیار پدیدار شناس معروف هوسرل است.هیدگر می گوید:"به اعتبار زبان است که ما به بودن متوجه می شویم و با آن سرو کار داریم.اندیشه تا بر زبان نیامده باشد نمی دانیم چه حال است.اندیشه به گفته افلاطون گفتگوی خاموش روان است با خود روانو تا به کلمه (لفظ)در نیامده منحصرا حالات درونی است....در کلمات است که چیز ها هستند .به محض اینکه گفته شد میز...کلمه میز تصوری در دانستگی گوینده و شنونده بر می انگیزد."نام"بر انگیزنده تصور است....کلمات بنیادی مانند درخت،کوه، چشمه...در ما تصورات وسیعی بر می انگیزد و هنگامی که می گوییم چوبو می گوییم انسان،تصور یکسانی نداریم.(ر.ک:هیدگر وشاعران،ورونیک.م.فوتی،ترجمه عبدالعلی دستغیب،نشر پرسش1376 )

هیدگر والاترین سخنان را درباره شعر و زبان دارد.دریافت های هیدگر از اشعار شاعرانی چون:هولدر لین،ریلکه و پل سلان بزرگترین شاعر رومانیایی آلمانی زبان زاده 1920در چرنوویتس واقع در بوکووینا مبین این نکته است که :"شعر ،درونمایه بحث هیدگر در شناخت معنای هستی است."(رک به:ساختار تاویل متن/553)

پس شاعران هستی را در واژگان باز می نمایانند و هر لحظه اشیا را مجددا نامگذاری می کنند و با قلم موی مجاز و تشبیه و استعارهبه هاننده سازی و محاکات و گرته برداری هنرمندانه می پردازند و تابلوهای بدیعی می آفرینند.تابلوهایی که نقاشان از آفرینش آنها ناتوانند. پیکاسو یکی از بزرگترین نقاش معاصر جهان می گوید:"من آرزو می کنم قوطی کبریتی نقش کنم که هم قوطی کبریت باشد و هم خفاش"و این آرزویی است که هر گز محقق نمی شود.و گاهی بر عکس(و این از نوادر است)شاعری (ا.بامداد) که به علت عدم آزادی نتوانسته است،آزادی را آزادانه بیان کنداز نقاشی(بانو ایران د رودی)می خواهد آن مفاهیمی را که نتوانسته است در قالب الفاظ و کلمات بریزد و بیان ما فی الضمیر کنددر نقاشی خود تصویر کند.به این قسمت از شعر بامداد دقت کنیم:

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتم

و آن نگفتیم که بکار آید

چرا که تنها یک سخن

                        یک سخن در میانه نبود:

-آزادی

ما نگفتیم

تو تصویرش کن

(فصل نامه تخصصی شعرگوهران،شماره های 9و10یاییز و زمستان84ص37به بعد)

پس ناچاریم بحث را گسترش دهیم و بگوییم بحث محاکات چون طومار پیچیده و تو در تو و لایه در لایه ای است که از ازل تا به درازای ابد پیچیده شده است و در ترسیم آن، زبان ،پیشرو و پیشگام است اما پایان راه نیست وحتی گاهی برخی از محققین در نوشته هایشان از زندان زبان یاد کرده اند (مثلا دکتر حسن زاده نیری در مقاله ،زندان زبان)    که زبان  نمی تواند بازگو کننده همه آمال و آرمانهای بشری باشد.وبرای همین همیشه بین شعر و هنر وکلمه و کلام و حتی موسیقی و معماری وپیکر تراشی و مجسمه سازی پیوندی شگرف و ناگسستنی وجود دارد.

 

 

 

 

 

                                     


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 92/3/7:: 5:39 عصر     |     () نظر